صفحهها برای ویرایشگران خارجشده از سامانه بیشتر بدانید
جلالالدین محمد بلخی (۶ ربیعالاول ۶۰۴ – ۵ جمادیالثانی ۶۷۲ هجری قمری) (۱۵ مهر ۵۸۶ – ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) معروف به مولانا، مولوی و رومی، شاعر پارسیگوی ایرانی[۴][۵][۶][۷][۸][۹][۱۰][۱۱][۱۲][۱۳] است.[۵][۶][۷][۱۴][۱۵][۱۶] نام کامل وی «محمد بن محمد بن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلالالدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده میشدهاست. در قرنهای بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفتهاست و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانستهاند. زبان مادری وی پارسی بودهاست.[۱۷]
نفوذ مولوی فراتر از مرزهای ملی و تقسیمات قومی است.[۱۸] ایرانیان، افغانها، تاجیکها، ترکها، یونانیان، دیگر مسلمانان آسیای میانه و مسلمانان جنوب شرق آسیا در مدت هفت قرن گذشته به شدت از میراث معنوی رومی تأثیر گرفتهاند.[۱۸] اشعار او بهطور گستردهای به بسیاری از زبانهای جهان ترجمه شدهاست. ترجمه سرودههای مولوی که با نام رومی در غرب شناسایی شده به عنوان «محبوبترین» و «پرفروشترین» شاعر در ایالات متحده آمریکا شناخته میشود.[۱۹]
بیشتر آثار مولوی به زبان فارسی سروده شدهاست، اما در اشعارش بهندرت از ترکی، عربی و کاپادوسیهای یونانی نیز استفاده کردهاست.[۲۰][۲۱][۲۲] مثنوی معنوی او که در قونیه تصنیف شدهاست یکی از عالیترین اشعار زبان فارسی بهشمار میرود.[۲۳][۲۴] آثار او بهطور گسترده در سراسر ایرانِ بزرگ خوانده میشود[۲۵][۲۶] و ترجمه آثار او در ترکیه، آذربایجان، ایالات متحده، و جنوب آسیا بسیار پرطرفدار و محبوب هستند.[۲۷]
مولانا جلال الدین محمد بلخی
جلالالدین محمد بلخی در ۶ ربیعالاول (برابر با ۱۵ مهرماه) سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ[۲۸] یا وخش[۲۹] زاده شد.[۲۸] پدر او مولانا محمد بن حسین خطیبی معروف به بهاءالدین ولد و سلطانالعلما، از بزرگان صوفیه و مردی عارف بود و نسبت خرقهٔ او به احمد غزالی میپیوست. وی در عرفان و سلوک سابقهای دیرین داشت و چون اهل بحث و جدال نبود و دانش و معرفت حقیقی را در سلوک باطنی میدانست نه در مباحثات و مناقشات کلامی و لفظی؛ پرچمداران کلام و جدال با او مخالفت کردند. از جمله فخرالدین رازی که استاد سلطان محمد خوارزمشاه بود و بیش از دیگران شاه را علیه او برانگیخت. سلطانالعلما احتمالاً در سال ۶۱۰ قمری، همزمان با هجوم چنگیزخان از بلخ کوچ کرد و سوگند یاد کرد که تا محمد خوارزمشاه بر تخت نشسته، به شهر خویش بازنگردد. روایت شدهاست که در مسیر سفر با فریدالدین عطار نیشابوری نیز ملاقات داشت و عطار، مولانا را ستود و کتاب اسرارنامه خود را به او هدیه داد. فرانکلین لوئیس این حکایت را رد میکند و غیرواقعی میداند.[۳۰] وی به قصد حج، به بغداد و سپس مکه و پس از انجام مناسک حج به شام رفت. سپس با دعوت علاءالدین کیقباد سلجوقی به قونیه رهسپار شد و تا اواخر عمر همانجا ماندگار شد. مولانا در نوزده سالگی با گوهر خاتون ازدواج کرد. سلطانالعلما در حدود سال ۶۲۸ قمری جان سپرد و در همان قونیه به خاک سپرده شد. در آن هنگام مولانا جلالالدین ۲۴ سال داشت که مریدان از او خواستند که جای پدرش را پر کند.[۳۱]
سید برهانالدین محقق ترمذی، مرید پاکدل پدر مولانا بود و نخستین کسی بود که مولانا را به وادی طریقت راهنمایی کرد. وی سفر کرد تا با مرشد خود، سلطانالعلما در قونیه دیدار کند؛ اما وقتی که به قونیه رسید، متوجه شد که او جان باختهاست. پس نزد مولانا رفت و بدو گفت: «در باطن من علومی است که از پدرت به من رسیده. این معانی را از من بیاموز تا خلف صدق پدر شوی.» مولانا نیز به دستور او به ریاضت نشست و نه سال با او همنشین بود تا اینکه برهانالدین رخت بربست.
مؤمنه خاتون همسر بهاءالدین ولد و مادر جلالالدین محمد مولاناست. گور او در قرامان / لارنده کشف شده، بنابراین باید بین سالهای ۶۲۶–۶۱۹/۱۲۲۹–۱۲۲۲ از دنیا رفته باشد.[۳۲]
در سالهای بعد از ۶۱۷ قمری یعنی اواسط دهه ۱۲۲۰ میلادی بهاءالدین ولد و خانوادهاش که جلالالدین محمد بلخی (مولوی) نیز در آن بود به آناتولی مرکزی، روم رسیدند. لقب رومی جلالالدین از اینجاست. آنان مدتی در لارنده / کرمن کنونی توقف کردند. مردم آن سامان هنوز هم به دیدن مسجد کوچکی که به افتخار او – مؤمنه خاتون – ساخته شده میروند.[۳۳]
کرمن، پایتخت سلجوقیان روم، در حدود یکصد کیلومتری جنوب خاوری قونیه واقع است، علاءالدین کیقباد که عالمان و عارفان سراسر دنیا را گرد خود جمع کرده بود، بهاءالدین ولد پدر مولوی را به این شهر فراخواند.[۳۴] قونیه شهری بود که بهاءالدین ولد و خانواده اش پس از چهار سال اقامت در لارنده در سال ۶۲۶ یا ۶۲۷ قمری = ۱۲۲۸ میلادی در آنجا سکنی گزیدند.[۳۵]
ظاهراً مولانا و برادرش علاءالدین – که بعدها مولوی یکی از پسرانش را به نام او نامگذاری کرد – از دختر قاضی مشرف بودهاند و بهاءولد زن یا زنان دیگری داشته و احتمالاً از آنها نیز صاحب فرزندانی بودهاست. بهاءولد در معارف خود از دو زن یاد کردهاست.[۳۶]
بعضی مدعی شدهاند که خانواده پدری بهاءالدین از احفاد ابوبکر، خلیفه اول اسلام هستند، این ادعا چه حقیقت داشته باشد و چه نداشته باشد، دربارهٔ پیشینه قومی این خانواده هیچ اطلاع مسلمی در دست نیست. نیز گفته شده که همسر بهاءالدین از خاندان خوارزمشاهیان بودهاست که در ولایات خاوری حدود سال ۳–۴۷۲ قمری حکومت خود را پایهگذاری کردند، ولی این داستان را هم میتوان جعلی دانست و رد کرد. خوارزمشاه در سال ۳–۶۰۲ قمری بلخ موطن جلالالدین را که در تصرف غوریان بود تسخیر کرد.[۳۷]
اسلاف مولانا – چنانکه فرزند او سلطان ولد نیز بدین معنا اشارت دارد از تباری عظیم و بزرگ بودند. البته شاید روایتی که در انتساب سلطان العلما به خلیفه اول یعنی ابوبکر بن ابی قحافه به افواه افتاده و رواج یافته، از آن باشد که نام جد مادری وی «ابوبکر» بودهاست، و بعدها نام شمسالائمه ابوبکر محمد، با نام ابوبکر – نخستین خلیفه راشدین درآمیخته باشد.[۳۸]
خاندان بهاءولد هم نسبت صدیقی و ابوبکری داشت و هم نسبت علوی ادعا میکرد.[۳۹]
شاعر پارسیگوی مولانا در ۳۷ سالگی عارف و دانشمند دوران خود بود و مریدان و مردم از وجودش بهرهمند بودند تا اینکه شمسالدین محمد بن ملک داد تبریزی روز سهشنبه ۲۶ جمادیالثانی ۶۴۲ قمری نزد مولانا رفت و مولانا شیفتهٔ او شد. در این ملاقات کوتاه وی دورهٔ پرشوری را آغاز کرد. در این ۳۰ سال، مولانا آثاری برجای گذاشت که از عالیترین نتایج اندیشهٔ بشری است. مولانا حال خود را چنین وصف میکند:
روزی مولوی از راه بازار به خانه بازمیگشت که عابری ناشناس گستاخانه از او پرسید: «صراف عالم معنی، محمد برتر بود یا بایزید بسطامی؟»
مولانا با لحنی آکنده از خشم جواب داد: «محمد (ص) سر حلقهٔ انبیاست، بایزید بسطام را با او چه نسبت؟»
درویش تاجرنما بانگ برداشت: «پس چرا آن یک سبحانک ما عرفناک گفت و این یک سبحانی ما اعظم شأنی به زبان راند؟»
مولانا فرو ماند و گفت: درویش، تو خود بگوی. گفت: اختلاف در ظرفیت است که محمد را گنجایش بیکران بود، هر چه از شراب معرفت در جام او میریختند همچنان خمار بود و جامی دیگر طلب میکرد. اما بایزید به جامی مست شد و نعره برآورد: شگفتا که مرا چه مقام و منزلتی است! سبحانی ما اعظم شانی!
پس از این گفتار، بیگانگی آنان به آشنایی تبدیل شد. نگاه شمس تبریزی به مولانا گفته بود از راه دور به جستجویت آمدهام اما با این بار گران علم و پندارت چگونه به ملاقات الله میتوانی رسید؟
و نگاه مولانا به او پاسخ داده بود: «مرا ترک مکن درویش و اینبار مزاحم را از شانههایم بردار.»
شمس تبریزی در حدود سال ۶۴۲ قمری به مولانا پیوست و چنان او را شیفته کرد، که درس و وعظ را کنار گذاشت و به شعر و ترانه و دف و سماع مشغول شد و از آن زمان طبعش در شعر و شاعری شکوفا شد و اشعار پرشور عرفانی سرود. کسی نمیداند شمس تبریزی به مولانا چه گفت و چه آموخت که اینگونه دگرگونش کرد؛ اما واضح است که شمس تبریزی عالم و جهاندیده بود و برخی به خطا گمان کردهاند که او از حیث دانش و فن بیبهره بودهاست که نوشتههای او بهترین گواه بر دانش گستردهاش در ادبیات، لغت، تفسیر قرآن و عرفان است.
مریدان میدیدند که مولانا مرید ژندهپوشی گمنام شده و توجهی به آنان نمیکند، به فتنهجویی روی آوردند و به شمس تبریزی ناسزا میگفتند و تحقیرش میکردند.
شمس تبریزی از گفتار و رفتار مریدان رنجید و در روز پنجشنبه ۲۱ شوال ۶۴۳ قمری، هنگامیکه مولانا ۳۹ سال داشت، از قونیه به دمشق کوچ کرد.
مولانا از غایب بودن شمس تبریزی ناآرام شد. مریدان که دیدند رفتن شمس تبریزی نیز مولانا را متوجه آنان نساخت با پشیمانی از مولانا پوزشها خواستند.
مولانا فرزند خود سلطان ولد را همراه جمعی به دمشق فرستاد تا شمس تبریزی را به قونیه بازگردانند. شمس تبریزی بازگشت و سلطان ولد به شکرانهٔ این موهبت یک ماه پیاده در رکاب شمس تبریزی راه پیمود تا آنکه به قونیه رسیدند و مولانا از گرداب غم و اندوه رها شد.[نیازمند منبع]
پس از مدتی دوباره حسادت مریدان برانگیخته شد و آزار شمس تبریزی را از سر گرفتند. شمس تبریزی از کردارهایشان رنجید تاجایی که به سلطان ولد شکایت کرد:
شمس تبریزی سرانجام بیخبر از قونیه رفت و ناپدید شد. تاریخ سفر او و چگونگی آن به درستی دانسته نیست.
مولانا در دوری شمس تبریزی ناآرام شد و روز و شب در سماع بود و حال آشفتهاش در شهر بر سر زبانها افتاد.
مولانا به شام و دمشق رفت اما شمس را نیافت و به قونیه بازگشت.
او هر چند شمس تبریزی را نیافت؛ ولی حقیقت شمس تبریزی را در خود یافت و دریافت آنچه که او در پی آنست در خودش حاضر و متحقق است. مولانا به قونیه بازگشت و رقص و سماع را از سر گرفت و جوان و خاص و عام مانند ذرهای در آفتاب پر انوار او میگشتند و چرخ میزدند. مولانا سماع را وسیلهای برای تمرین رهایی و گریز میدید. چیزی که به روح کمک میکرد تا در رهایی از آنچه او را مقید در عالم حس و ماده میدارد پله پله تا بام عالم قدس عروج کند.
چندین سال گذشت و باز حال و هوای شمس تبریزی در سرش افتاد و به دمشق رفت؛ اما باز هم شمس تبریزی را نیافت و به قونیه بازگشت.
مولانا همچون عارفان و صوفیان بر این باور بود که جهان هرگز از مظهر حق خالی نمیشود و حق در همهٔ مظاهر پیدا و ظاهر است و اینک باید دید که آن آفتاب جهانتاب از کدامین کرانه سر برون میآورد و از وجود چه کسی نمایان میشود.
روزی مولانا از کنار زرکوبان میگذشت. از آواز ضرب او به چرخ درآمد و شیخ صلاحالدین زرکوب به الهام از دکان بیرون آمد و سر در قدم مولانا نهاد و از وقت نماز پیشین تا نماز دیگر با مولانا در سماع بود.
بدین ترتیب مولانا شیفته صلاحالدین شد و شیخ صلاحالدین زرکوب جای خالی شمس تبریزی را تا حدودی پر کرد. صلاحالدین مردی عامی و درس نخوانده از مردم قونیه بود و پیشهٔ زرکوبی داشت. مولانا زرکوب را جانشین خود کرد و حتی سلطان ولد با همه دانشش از او اطاعت میکرد. هر چند سلطان ولد تسلیم سفارش پدرش بود ولی مقام خود را بهویژه در علوم و معارف برتر از زرکوب میدانست؛ اما سرانجام دریافت که دانش و معارف ظاهری چارهساز مشکلات روحی و معنوی نیست. او با این باور مرید زرکوب شد. صلاحالدین زرکوب نیز همانند شمس مورد حسادت مریدان بود اما به هر حال مولانا تا ۱۰ سال با او انس داشت تا اینکه زرکوب بیمار شد و جان سپرد و در قونیه دفن شد.
حسامالدین چلبی از عارفان بزرگ و مرید مولانا بود. او در سال ۶۲۲ قمری در قونیه متولد شد. خانواده او اصالتاً اهل ارومیه بودند که به قونیه مهاجرت کرده بودند بدین جهت مولانا او را در مقدمه مثنوی اورموی خواندهاست.[۴۰][۴۱][۴۲][۴۳] لقب دیگر او «ابن اخی ترک» بود.[۴۴] مولانا با او نیز ۱۰ سال همنشین بود.
مولانا به سفارش حسامالدین مثنوی معنوی را به رشتهٔ نگارش درآورد و گه گاه در مثنوی نام حسامالدین به چشم میخورد به همین سبب در ابتدای امر نام حسامینامه را برای مثنوی معنوی برمیگزیند.[نیازمند منبع]
مولانا، پس از مدتها بیماری در پی تبی سوزان در غروب یکشنبه ۵ جمادی الآخر ۶۷۲ قمری درگذشت.
در آن روز پرسوز، قونیه در یخبندان بود. سیل پرخروش مردم، پیر و جوان، مسلمان و گبر، مسیحی و یهودی همگی در این ماتم شرکت داشتند. افلاکی میگوید: «بسی مستکبران و منکران که آن روز، زنّار بریدند و ایمان آوردند.» و ۴۰ شبانه روز این عزا و سوگ بر پا بود:
مثنوی معنوی مهمترین اثر مولوی است. این مجموعه شعر دارای شش جلد است و بیست و هفت هزار بیت دارد.[۴۵] بسیاری، مثنوی معنوی را یکی از بزرگترین آثار شعر عرفانی میدانند.[۴۶]
شیخ بهایی در ستایش مثنوی میگوید:[۴۷]
مولانا کتاب مثنوی معنوی را با بیت «بشنو این نی چون شکایت میکند /از جداییها حکایت میکند» آغاز میکند. در مقدمهٔ عربی مثنوی معنوی نیز که نوشته خود مولانا است، این کتاب به تأکید «اصول دین» نامیده میشود ((به عربی: «هذا كتابً المثنوي، وهّو اصولُ اصولِ اصولِ الدين»)).
مثنوی معنوی حاصل پربارترین دوران عمر مولاناست. چون بیش از ۵۰ سال داشت که نظم مثنوی را آغاز کرد. اهمیت مثنوی نه از آن رو که از آثار قدیم ادبیات فارسی است؛ بلکه از آن جهت است که برای بشر سرگشته امروز پیام رهایی و وارستگی دارد. مثنوی فقط عرفان نظری نیست بلکه کتابی است جامع عرفان نظری و عملی. او خود گفتهاست: «مثنوی را جهت آن نگفتم که آن را حمایل کنند، بل تا زیر پا نهند و بالای آسمان روند که مثنوی معراج حقایق است نه آنکه نردبان را بر دوش بگیرند و شهر به شهر بگردند.» بنابراین، عرفان مولانا صرفاً عرفان تفسیر نیست بلکه عرفان تغییر است.
اگر بخواهیم مجموعهٔ عظیم و پربار بیست و شش هزار بیتی مثنوی معنوی را کوتاه و خلاصه کنیم، به هجده بیتی میرسیم که سرآغاز دفتر اوّل مولاناست و به «نی نامه» شهرت یافتهاست. گرچه آغاز مثنوی مولانا (نی نامه) با دیگر آثار نثر و نظم فارسی تفاوت دارد امّا روح نیایش و توجّه به حق، در تار و پود آن نهفتهاست.
این «نی» همان مولاناست که به عنوان نمونهٔ یک انسان آگاه و آشنا با حقایق عالم معنا، خود را اسیر این جهان مادّی میبیند و «شکایت میکند» که چرا روح آزادهٔ او از «نیستانِ» عالم معنا بریدهاست. او در مثنوی و دیوان شمس، بارها خود، یا انسان آگاه را به نی و چنگ تشبیه کردهاست:
ما چو چنگیم و تو زخمه میزنی…
ما چو ناییم و نوا در ما زتوست…
غزلیات و «دیوان شمس تبریزی» (یا دیوان کبیر)، محبوبیت فراوانی کسب کردهاند. درصد ناچیزی از این غزلیات به زبانهای یونانی[۴۸] و عربی و ترکی است و عمده غزلیات موجود در این دیوان به فارسی سروده شدهاند. به علاوه بیش از سی و پنج هزار بیت به فارسی، او حدود هزار بیت به عربی و کمتر از دویست بیت (اغلب به ملمع فارسی-ترکی یا فارسی-یوانی) به ترکی و یونانی (جمعاً کمتر از یک سوم از یک درصد اشعارش) در این دیوان دارد.[۴۹][۵۰].
رباعیات مولانا بخشی از دیوان اوست. این قسمت از آثار مولانا در مطبعهٔ اختر (استانبول) به سال ۱۳۱۲ هجری قمری به طبع رسیده و متضمن ۱۶۵۹ رباعی یا ۳۳۱۸ بیت است که بعضی از آنها به شهادت قرائن از آن مولاناست و دربارهٔ قسمتی هم تردید قوی حاصل است و معلوم نیست که انتساب به وی درست باشد.
برای نمونه:
این کتاب مجموعهٔ تقریرات هفتاد و یک گانهٔ مولاناست که در طول سی سال در مجالس فراهم آمدهاست.[۵۱] این سخنان را پسر او، سلطان ولد، یا یکی دیگر از مریدان یادداشت کرده و بدینصورت درآوردهاست. نثر این کتاب درونمایهای از مطالب عرفانی دینی و اخلاقی دارد، ساده و روان است، سبکی محاورهای دارد و اصطلاحات پیچیده در آن دیده نمیشود.[۵۲] ترجمه انگلیسی کتاب نخستین بار به وسیلهٔ آرتور آربری با عنوان «گفتمانهای رومی» در سال ۱۹۷۲ منتشر شد.[۵۳] ترجمه دوم کتاب را ویلر تگستون، تحت عنوان «آیاتِ غیب: گفتمانهای جلالالدین رومی» در سال ۱۹۹۴ چاپ کرد.[۵۴]
مجموعهٔ مواعظ و مجالس مولانا یعنی سخنانی است که به وجه اندرز و به طریق تذکیر بر سر منبر بیان کردهاست. نسخهٔ خطی این کتاب در کتابخانهٔ سلیم آقا دراسگدار محفوظ و در تاریخ کتابت آن سال ۷۸۸ میباشد. در این خطبهها رومی آیات قرآن و احادیث را تفسیر میکند. وی همچنین از اشعار سنائی، عطار و دیگر شاعران، من جمله آثار خود در این خطبهها استفاده میکند. همانطور که افلاکی روایت میکند، پس از شمس تبریزی، رومی به درخواست بزرگان، به ویژه صلاح الدین زرکوب، خطبهها را ایراد میکردهاست. این خطابهها به فارسی ساده است، اما نقل قولهای عربی و روایت او از تاریخ و احادیث، نشان از تبحر وی در علوم اسلامی دارد.[۵۵]
مولانا جلال الدین محمد بلخی
(همچنین مشهور به مکتوبات) مجموعهٔ نامههای صد و پنجاه گانهٔ مولاناست به معاصرین خود و دو نسخهٔ آن در کتابخانهٔ دارالفنون استانبول موجود است. این نامهها به زبان فارسی تصنیف شدهاند و مخاطب آنها شاگردان، اعضای خانواده، دولتمردان و افراد صاحب نفوذ است. نامههای رومی نشان از اداره جامعهای از شاگردان که در اطراف وی گرد آمده بودند میدهد. بر خلاف سبک فارسی دو اثر منثور قبلی، نامهها به صورت آگاهانهای پیچیده و مطابق با سبک مکاتبه با نجیبان، دولتمردان و پادشاهان نوشته شدهاند.[۵۶]
بجز پدر مولانا و شمس تبریزی، مولانا به عارفان پیشین نیز اشاره میکند:
یا:
مولوی از منتقدین نظریه حد وسط در اخلاق است که یکی از نظریات بسیار رایج در بین دانشمندان اسلامی است. اشکالی که وی به این ایده وارد میکرد این بود که در بسیاری از موارد اول و آخر یک موضوع مشخص نیست که بتوان وسطش را معین کرد و نیز اینکه بسیاری از اصول اخلاقی نسبت به افراد متغیر است.
دفتر دوم مثنوی
مولوی قایل به مراتب در معرفت و شناخت است و شناخت شهودی را معتبرترین شناخت میداند. وی شناخت عقلی و سپس حسی را در مراتب بعدی میداند و آنها را برای کسانی که دسترسی به شناخت مراتب بالاتر را ندارند معتبر و مجاز میداند. از دید وی شناخت استدلالی مانند عصایی است در دست کور که نا مطمئن است ولی شخصی که چارهای جز آن ندارد باید از همان استفاده کند. اما توصیه وی به اهل استدلال این است که اگر استدلال آنها با شهود اهل دل مخالف بود باید شناخت شهودی را بپذیرند.
دفتر سوم مثنوی
مولوی نزاع بین معتقدین به جبر و معتقدین به اختیار را ناشی از حکم الهی میداند و خود را متعلق به هیچکدام از دو گروه نمیداند. از دید مولوی نزاع بین جبریون و اختیاریون تنها وسیلهای است که هر دو طرف نیکیها و بدیهایشان ظاهر شود.
جایگاه مولانا در ترکیه بیش از یک شاعر است و به عنوان یک قدیس و مقرب شناخته میشود طریقت مولویه در ترکیه پیروان بسیاری دارد و البته طریقتی شهری، نخبه گرا و اشرافی بهشمار میآید. در ترکیه طریقتهای دیگر نیز برای مولوی جایگاهی والا قائل هستند، چنانکه جامی، شاعر پیروی طریقت نقشبندی گفتهاست، مولوی با آنکه پیامبر نیست، اما صاحب کتاب است. مراسم پیروان مولویه روزهای جمعه در مولوی خانه به صورت سماع و رقص و خواندن اشعار مولانا انجام میشود. پیروان مولویه خود به دو دسته تقسیم میشوند که ولدی و شمسی خوانده میشوند. ولدیه را سلطان ولد پدیدآورد که گرایش غالب مولویه است و در راستای تطبیق تعالیم مولانا با احکام اسلامی به وجود آمد. بنیانگذار دستهٔ دیگر اولو عارف چلبی پسر سلطان ولد و نوهٔ مولانا بود که کوشید تا در دشمنی با اهل تشرع فعالیت کند و مولویه را به عنوان طریقتی عرفانی جدای از شریعت اسلامی سازمان بدهد. هرسال آذرماه در شهر قونیه، مراسم زیارت مولوی انجام میشود و مولویان معتقدند زیارت مقبرهٔ مولانا که «کعبه العشاق» نامیده میشود نیمی از ثواب حج را دارد.[۵۷]
یونسکو با پیشنهاد ترکیه، سال ۲۰۰۷ را سال جهانی مولانا نامیدهاست.[۵۸] خودِ سازمان یونسکو، یادبود هشتصدمین سالگرد تولد مولانا را در تاریخ ۶ سپتامبر سال ۲۰۰۷ برگزار کرد.[۵۹]
همچنین مولانا در مثنوی معنوی پیرامون سخن گفتن به پارسی گفته:
مولوی زادهٔ بلخ خوارزمشاهیان (خراسان در ایران بزرگ،[۱][۷۱][۷۲] یا وخش (شهر)[۲۹] بود و در زمان تصنیف آثارش (همچون مثنوی) در قونیه در دیار روم میزیست. با آنکه آثار مولوی برای عموم جهانیان است ولی پارسیزبانان بهرهٔ خود را از او بیشتر میدانند، چرا که حدود شصت تا هفتاد هزار بیت او فارسی است و خطبهها و نامهها و تقریرات (تعالیم او به شاگردانش که آن را ثبت کردند و به فارسی غیرادبی و روزانه است)[۷۳] او نیز به فارسی میباشد؛ و تنها حدود هزار بیت عربی[۷۴] و کمتر از پنجاه بیت به زبانهای یونانی/ترکی (اغلب بهطور ملمع در شعر فارسی)[۷۵][۷۶] شعر دارد.
و پسر مولانا نیز چندان بنا به اعتراف خودش در زبانهای ترکی/یونانی خوب روان نبودهاست:[۷۷][۷۸]
آثار مولانا به علاوه مناطق فارسیزبان، تأثیر فراوانی در هند و پاکستان و ترکیه و آسیای میانه گذاشتهاست.[۷۹]
آثار مولانا تأثیر فراوانی روی ادبیات و فرهنگ ترکی نیز داشتهاست. دلیل این امر این است که اکثر جانشینان مولوی در طریقهٔ تصوف مربوط به او از ناحیهٔ قونیه بودند و آرامگاه وی نیز در قونیه است.[۸۰]
برخی مولویشناسان (ازجمله عبدالحسین زرینکوب) برآناند که در دوران مولوی، زبان مردم کوچه و بازار قونیه، زبان فارسی بودهاست.[۸۱] جلال الدین همایی در این رابطه به این بیت پسر مولانا (که پس از چند بیت عربی آن را سرود) اشاره میکند.[۸۲]
مولانا در یک دهه گذشته بهسرعت در جهان غرب مشهور شد بهطوریکه ترجمه کتاب او در آمریکا به بزرگترین و پر فروشترین کتاب سال تبدیل شد. ترجمه کولمن بارکس در سال ۲۰۰۱ بیش از ۵۰۰ هزار نسخه در آمریکا فروش داشت.[۸۳]
درخصوص زندگی مولوی سریالی در سال ۱۳۹۳ با نام جلالالدین از شبکه ۱ سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شد.[۸۴][۸۵][۸۶]
در پاییز ۹۸ خبر ساخت فیلم «مست عشق» به کارگردانی حسن فتحی منتشر شد. موضوع این فیلم در مورد برهههایی از زندگی مولانا به صورت مشترک میان ایران و ترکیه و با بازی پارسا پیروز فر و شهاب حسینی بود.
خبر ساخت این فیلم با واکنش منفی مراجع تقلید ایران از جمله آیت الله مکارم شیرازی و نوری همدانی و لطفالله صافی گلپایگانی[۸۷] قرار گرفت که ساخت آن را شرعاً جایز ندانستند.[۸۸][۸۹][۹۰]
دیوید فرانزونی اعلام کردهاست که میخواهد فیلمی دربارهٔ زندگی مولانا بسازد و اعلام کرده که گزینه نخست او برای ایفای نقش مولانا، لئوناردو دیکاپریو است. این خبر انتقادات زیادی به دنبال داشتهاست؛ این که چرا هیچ وقت نقشهای مهم و مثبت به بازیگران خاورمیانهای داده نمیشود و نقش شخصیتهای غیر آمریکایی و اروپایی تاریخی هم به بازیگران اروپایی و آمریکایی میرسد. بعضیها معتقدند این مسئله ناشی از «ترجیح نژادی» حاکم بر مناسبات هالیوود و صنعت سینمای اروپا است.[۹۱]
مولوی در پروژههای خواهر
جاماسپی فرگرد ۱۶ •
صفحهها برای ویرایشگران خارجشده از سامانه بیشتر بدانید
شهر بَلخ (باختری: Βάχλο، Bakhlo) یا شهر باختر یا باکترا (یونانی باستان: Βάκτρα، Báktra؛ لاتین: Bactra)، که بنام زریاسپه (Zariaspa) نیز آمدهاست، از شهرهای مهم افغانستان که امروزه در فاصله ۲۰ کیلومتری از مزار شریف مرکز ولایت بلخ در شمال افغانستان واقع شدهاست. این شهر پایتخت دولت یونانی بلخ بود.[۳] بلخ از شروع تاریخ نخستین، مرکز باستانی بودیسم، اسلام و زرتشت و یکی از شهرهای مهم ولایت خراسان در گذشته بودهاست.
این شهر باستانی بیشتر به عنوان مرکز و پایتخت باکتریا یا تخارستان شناخته میشد. مارکو پولو بلخ را به عنوان «شهری باشکوه و بزرگ» توصیف کردهاست.[۴] اکنون از بلخ جز انبوهی از ویرانهها، در حدود ۱۲ کیلومتری کناره راست رودخانه بلخ چیزی باقی نماندهاست.
نام باختری بلخ بصورت (βαχλο) است. در متون پارسی میانه بصورت باکسل (𐭡𐭠𐭧𐭫) به زبان پارسی باستان بشکل باختری (𐎲𐎠𐎧𐎫𐎼𐎡𐏁) در زبان اوستایی بصورت (𐬠𐬁𐬑𐬜𐬌) بزبان سانسکریت بلهیکه (Bahlīka) و در زبان ارمنی (Bahl) آمدهاست.
بلخ به قولی کهنترین شهر تاریخ جهان است که پیشینهٔ آن به هزاران سال قبل از میلاد برمیگردد و یکی از شهرهای مهم پادشاهی ایران بود.
مولانا جلال الدین محمد بلخی
بلخ نخستین شهری است که قبایل ایرانی از بین سالهای ۲۰۰۰ تا ۱۵۰۰ قبل از میلاد از شمال آمو دریا به آن نقل مکان کردند.[۵] عربها به دلیل دیرینگی این شهر، آن را امالبلاد یا مادر شهرها خوانده اند. این شهر بهطور سنتی مرکز زرتشتیان بود.[۶] نام زریاسپا، که یا یک نام جایگزین برای بلخ یا بخشی از شهر است، ممکن است از آتشکده مهم زرتشتیان آذر-آسپ گرفته شده باشد.[۶] بلخ به عنوان مکانی که زرتشت برای نخستین بار دین خود را موعظه میکرد، و همچنین مکانی که درگذشت، قلمداد میشد.
از آنجا که هندوایرانیها اولین پادشاهی خود را در بلخ بنا کردند[۷] (باکتریا، داکسیا، بوخدی) برخی از محققان بر این باورند که از این منطقه بود که موجهای مختلف هندو ایرانیان به شمال شرقی ایران و منطقه سیستان پخش شدند. [نیازمند منبع] تغییرات آب و هوایی منجر شد که این منطقه که در زمان باستان بسیار حاصلخیز بود، به بیابان تبدیل شود. [نیازمند منبع] در افسانهها تأسیس این شهر به کیومرث، اولین پادشاه جهان در افسانههای فارسی نسبت داده شدهاست؛ و حداقل مسلم است که در اوایل رقیب اکباتانا، نینوا و بابل بود.
بیشتر از ۲۰٫۰۰۰ ابزار سنگی بدستآمده از آقکُپرُک (در ولایت بلخ) آنچنان ماهرانه ساخته شدهاند که باستانشناسان اغلب از سازندگان این ابزار در آقکُپرُک به عنوان «میکلآنجلوهای دورهٔ پارینهسنگی فوقانی» یاد میکنند. آثار بدستآمده از آقکُپرُک متعلق به یک دورهٔ فرهنگی است که ۵۰۰۰ سال، از حدود ۲۰٫۰۰۰ تا ۱۵٫۰۰۰ سال پیش طول کشید. در دورهای که هنرمندی ناشناس چهرهٔ یک مرد (یا یک زن؟) بر روی سنگ آهک کوچکی تراشیده – و یکی از نخستین ترسیمهای چهرهٔ انسان ساخت دست است که به ما رسیدهاست.
اگرچه ترسیمهایی دیگر از استخوان و سفال در چکسلواکیا و فرانسه در دورهای مشابه ساخته شدهاند، اما بقایای حجاریهای آقکُپرُک هنوز یکی از قدیمیترین ترسیمهای شناختهشده از چهرهٔ انسان است که تا به کنون کشف شدهاست. اما چرا این کندهکاری صورت گرفته؟ شاید پاسخ این پرسش را هرگز نیابیم.
شهرنشینی باستانی مرگوش و بلخ همچنین شناخته شده به عنوان تمدن آمودریا برجستهترین تمدن باستانی فرهنگ عصر برنز در آسیای میانه است، که قدمت آن تقریباً حدود ۲۲۰۰–۱۷۰۰ پیش از میلاد است. گستره این تمدن بزرگ شامل نمازگاه تپه در ترکمنستان امروزی، باخلو در شمال افغانستان، جنوب ازبکستان و تاجیکستان غربی، در منطقه ای بلخ باستان (باکتریا) میباشد. این مکانها توسط ویکتور سیریانیدی (۱۹۷۶) باستانشناس شوروی کشف و نامگذاری شد. باکتریا نام یونانی ناحیه باخلو (بلخ امروزی) در شمال افغانستان کنونی بود و مرگوش نام یونانی ساتراپی فارسی مارگو به مرکزیت مرو در ترکمنستان امروزی بود.
مورخ قدیم یونان ستیاس در ۴۰۰ پیش از میلاد (به دنبال دیودور سیسیلی) ادعا کرد که نینوس پادشاه افسانه ای آشور، اوکسیارت پادشاه باختر را در سال ۲۱۴۰ پیش از میلاد (۱۰۰۰ سال قبل از جنگ تروا) شکست دادهاست. از زمان کشف رمزگشایی خط میخی در قرن نوزدهم، کشف سوابق واقعی دولتهای یونانی بلخ و آشور امکانپذیر شد. با این حال، مورخان ارزش کمی برای این دولت یونانی قائل هستند.
به گفته برخی از نویسندگان، باختر میهن قبایل هند و اروپایی بود که حدود ۲۵۰۰–۲۰۰۰ قبل از میلاد به جنوب غربی سوی ایران امروز و شمال غربی سوی هند و پاکستان امروزی نقل مکان کردند. که بعداً به ساتراپیهای شمالی امپراتوری هخامنشی تبدیل شد.[۸] پیامبر زرتشت در این مناطق، جایی که خاک حاصلخیز بلخ توسط صحرای توران احاطه شده بود، متولد شد و اولین پیروان خود را بدست آورد. زبان که آنها صحبت میکردند اوستایی بود، زبان قدیمیترین بخشهای اوستای زرتشتی و یکی از زبانهای قدیمی هند و اروپایی.
زمانی نظریه اینکه باختر جزو امپراطوری مادها بوده توسط ای. هرزفیلد پیشنهاد شد.[۱۰] در قرن ۶ پیش از میلاد باختر توسط کوروش به امپراطوری هخامنشی ضمیمه شد و همراه با مرگوش دوازدهمین ساتراپی هخامنشیان را تشکیل داد.[۱۱] پس از اینکه داریوش سوم توسط اسکندر بزرگ شکست خورد و در هرج و مرج بعدی کشته شد، قاتل وی بسوس، ساتراپ باختر، سعی کرد نقشه اسقلال باختر را در ساتراپی خود سازمان دهد اما توسط دیگر جنگ سالاران اسیر شده و به اسکندر تحویل داده شد.[۱۲]
اسکندر بزرگ سغدیانه و پارس را فتح کرد. با این حال، در جنوب، قبل از اینکه به آمودریا برسد، با مقاومت شدیدی برخورد نمود. پس از دو سال جنگ باختر توسط مقدونیها اشغال شد، اما اسکندر هرگز با موفقیت مردم را تحت سلطه خود درآورده نتوانست. پس از مرگ اسکندر، سرانجام امپراتوری مقدونیه بین ژنرالهای اسکندر تقسیم شده، باختر جزو قلمرو سلوکوس اول، بنیانگذار امپراتوری سلوکی شد.
“ثروتمندترین امپراطوری معروف هزار شهر باختر[۱۳]”
سلوکوس بدنبال ادامهٔ سیاستهای اسکندر با اپامه دختر اسپیتامن یکی از دشمنان اسکندر در سرزمین باختر ازدواج کرد. تا سلسلهای را بنیان نهد که آمیزهای از نژاد ایرانی و مقدونی باشد. او جهت ایجاد وحدت در قلمرو خود، به احداث شهرهای یونانینشین پرداخت. مشکلاتی که امپراطوری سلوکی با آن مواجه بود، جنگ با بطلیموس دوم مصر بود. این جنگ به دیودتس، والی باختر فرصت لازم برای اعلام استقلال (حدود ۲۵۵ پ. م) را داد. وی سغدیانه را تسخیر نموده پادشاهی یونانی بلخ را بنیانگذاری نمود. دیودتس و جانشینان وی توانستند خود را در برابر حملات سلوکیها حفظ کنند به ویژه از حملات آنتیوخوس سوم بزرگ، که در نهایت وی را شکست دادند (حدود ۱۹۰ پیش از میلاد).
یونانیان بلخ چنان قدرتمند بودند که توانستند قلمرو خود را تا هند گسترش دهند:
اما راجع به باختر، بخشی از آن در کنار آریا و به سمت شمال قرار دارد، گرچه بخشهای بیشتر آن در شمال و شرق آریا قرار دارد. و آنها همه چیز را تولید میکنند بجز روغن.
یونانیانی که باعث شورش باختر شدند، تصمیم بر این داشتند تا حکومت مستقلی ایجاد کنند. آنها موفق شدند و دولتهای یونانی بلخ وهند را تأسیس کردند، همانطور که آپولودور دمشقی میگوید:
بیشترین قبایل توسط آنها تحت سلطه در آمدند تا اسکندر. آنها نه تنها در باختر و فراتر از آن بلکه بر هندوستان نیز تسلط یافتند….[۱۴]
شهر بلخ بخاطر دو راهب بزرگ بودایی افغانستان – تروپوسا و بهالیکا در کشورهای بودایی مشهور است. دو استوپا بر فراز مقبره آنها وجود دارد. طبق یک افسانه، بوداییسم توسط بالیکا، شاگرد بودا در بلخ معرفی شد و این شهر نام خود را از او گرفتهاست. وی یک بازرگان منطقه بود و از بوده گایا آمده بود. در ادبیات، بلخ به عنوان Balhika , Valhika یا Bahlika نام برده شدهاست. اولین ویهارا در بلخ پس از بازگشت بالیکا بعد از راهب شدن برای وی ساخته شد. هنگامی که شوانزانگ در سال ۶۳۰ از بلخ بازدید کرد، آنجا یک مرکز شکوفای هینایانا بودیسم بود. طبق خاطرات شوانزانگ، در زمان بازدید وی در قرن هفتم میلادی، حدود صد صومعه بودایی در این شهر یا مجاورت آن وجود داشتهاست. ۳۰۰۰ راهب و تعداد زیادی استوپا و سایر بناهای مذهبی وجود داشتند.
همانطور که مورخ عرب المقریزی ثبت کردهاست، یک جامعه یهودی باستان در بلخ وجود داشتهاست، این جامعه با انتقال یهودیان به بلخ توسط پادشاه آشور سناخریب تأسیس شدهاست. جغرافیدانان عرب به وجود بابالیهود (دروازه یهودیان) و الیهودیه (شهر یهودی) در بلخ گواهی کردهاند.[۱۵] روایات اسلامی بیان میکنند که پیامبر ارمیا به بلخ گریخت و حزقیال در آنجا دفن شد.[۱۶] این اجتماع یهودی در قرن یازدهم مورد توجه قرار گرفت زیرا یهودیان این شهر مجبور شدند باغی را برای سلطان محمود غزنی تگهداری کنند که برای آن مالیات ۵۰۰ درهم پرداخت کردند. طبق تاریخ شفاهی یهودیان، تیمور یک چهارم شهر را به یهودیان بلخ با یک دروازه برای بستن آن داد.[۱۷]
جامعه یهودیان در بلخ تا اواخر قرن نوزدهم گزارش میشد، در حالی که یهودیان هنوز در یک محله ویژه شهر سکونت داشتند.[۱۸]
نخستین حملهٔ مسلمانان به بلخ در سال ۶۵۲ م. (۳۲ ه.ق) به سرکردگی احنف بن قیس بود. در سال ۴۳ ه.ق دوباره بتصرف مسلمانان درآمد ولی در زمان قتیبة بن مسلم (متوفی بسال ۹۶ ه.ق) بود که کاملاً مغلوب آنان شد. در دورهٔ اعراب، یعنی در قرون وسطی، بلخ همراه با هرات، نیشابور و مرو یکی از چهار قسمت (چهار ربع) خراسان بود.
در سال ۱۱۸ ه.ق اسدبن عبدالله قسری پایتخت خراسان را از مرو به بلخ انتقال داد و شهر رونق یافت. در سال ۲۵۶ ه.ق این شهر بتصرف یعقوب لیث صفاری درآمد. در سال ۲۸۷ ه.ق عمرو لیث صفاری نزدیک بلخ مغلوب اسماعیل سامانی شد و به قتل رسید و بلخ تحت حکومت سامانی درآمد. در سال ۴۵۱ ه.ق سلجوقیان تصرفش کردند و در سال ۵۵۰ ه.ق بدست ترکان غز افتاد. در سال ۶۱۷ ه.ق) با وجود اینکه بلخ تسلیم چنگیز مغول شد، مغولان همه مردم شهر از زن و مرد و کودک را از شهر بیرون آورده و همه را کشتند بهطوری که تا مدتها حیوانات وحشی از گوشت آنها تغذیه میکردند و سپس شهر را آتش زده و کاملاً تخریب نمودند.[۱۹] در دورهٔ تیموریان (۷۷۱ – ۹۱۱ ه.ق) تا اندازهای شکوه گذشته را بازیافت ولی پس از بنای مزارشریف در بیست کیلومتری آن، بلخ رو به انحطاط گذاشت. خرابههای بلخ قدیم اکنون ناحیهٔ وسیعی را اشغال کردهاست.
در منابع تاریخی به خاطر موقعیت فرهنگی و تمدنی بلخ از آن به نامهای مختلف یاد شدهاست؛ مثلاً بلخ گزین، بلخ الحسنا، امالبلاد، امالقرا، بلخ بامی، قبه الاسلام، دارالفقاهه، دارالاجتهاد…
جهانگردان اروپایی و فارسیزبان ، بلخ را انبار مهمی برای کالاهای عبوری در آسیای میانه در نخستین سالهای سدهٔ ۱۹ م بهشمار آوردهاند. این شهر، در مرز میان بیابانهای بیدرخت و زمینهای سرسبز، در شمال هندوکش و جنوب آمودریا، زمانی بسیار آبادان بود و آب شهر از طریق شبکهای مرکب از ۱۸ جوی پخش میشد که درّههای شهر را به هم پیوند میداد. بلخ در برخوردگاه جادههای کاروانی واقع بود که از جنوب به هند، از غرب به ایران، و از شرق به چین کشیده میشد. کاروانهای بیشماری از طریق این شهر، که به عنوان بازاری در آسیای برای خرید و فروش اسب شهرت داشت، رفتوآمد میکردند.[۲۰]
بناهای اولیه بودایی دوام نسبتاَ بیشتری به بناهای اسلامی داشتهاند مثل تخت رستم. طول آن ۴۶ متر عرض ۲۷ متر و ارتفاع ۱۵ متر است. چهار طاق مدور در داخل غرق شده و چهار خروجی از بیرون به داخل طراحی شدهاست. پایه ساختمان از آجرهای خشک شده در برابر آفتاب با ۶۰ سانتیمتر مربع مساحت و ۱۰۰ تا ۱۳۹ میلیمتر ضخامت ساخته شدهاست. تخت رستم در نقشه به صورت گول شکل و دارای اضلاع ناهموار است. ظاهراً از گل پیس (یعنی گلی مخلوط با کاه و گودال) ساخته شدهاست. ممکن است در این ویرانهها ناوا ویهارا را که توسط دیپلومات چینی ژانگ چیان توصیف شدهاست، بشناسیم. بقایای بسیاری از برجهای دیگر نیز در سایت وجود دارد.[۲۲]
تپههای مخروبه بسمت جاده مزار شریف احتمالاً نشان دهنده مکان شهری است که هنوز قدیمی تر از آن است که بلخ امروزی در آن قرار دارد.
امروزه جدا از ویرانهها و استحکامات باستانی در بله مکانهای دیدنی زیادی دیگر نیز زیادی دیده میشود:
این موزه قبلاً دومین موزه بزرگ کشور بود، اما مجموعه آثار آن در دوران اخیر دچار غارت شدهاست.[۲۳]
این موزه از ساختمانی مشترکی که با یک کتابخانه مذهبی دارد به موزه مسجد کبود نیز معروف است. این موزه ویرانههای باستانی بلخ، کلکسیون آثار هنری اسلامی از جمله قرآن قرن سیزدهم و نمونههایی از هنرهای تزئینی و مردمی افغانستان را به نمایش میگذارد.
بلخ همواره کانون علم و هنر و فرهنگ بوده و نقش عمده ای در توسعه زبان و ادبیات فارسی داشتهاست. علماء و فضلای بزرگی را در دامان خویش پرورانیدهاست. در فهرست زیر نامهای تعدادی از این بزرگان که در بلخ زاده شده یا زیستهاند آمدهاست:
۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴ ۱۵ ۱۶ ۱۷ ۱۸ ۱۹ ۲۰ ۲۱ ۲۲ ۲۳ ۲۴ ۲۵ ۲۶ ۲۷ ۲۸ ۲۹ ۳۰
تپهحصارساکز (سکاها و مادها) شهر سوخته سامنات ابان نوشآباد صددروازه آساک آرتاکوانا ابیورد ارگ بم سوزیانا کامبادن سیمره شاپورخواست نیمور کرج ابودلف چهرآزادگان باسمنج ایزیرتو اکسین اصطخر بیشاپور تخت جمشید پیشیاوادا تموکن تختطاووس شهر گور بندر سینیز ارجان دارابگرد
دامغانسقز زابل پیشوا (تهران) انار (کرمان) کاشان دامغان قوچان هرات درگز بم شوش کرمانشاه درهشهر (ایلام) خرمآباد محلات (مرکزی) آستانه (مرکزی) گلپایگان تبریز بوکان (آذربایجان غربی) اهواز مرودشت (فارس)کازرون مرودشت (فارس) کوههای زاگرس بوشهرمرودشت (فارس) فیروزآباد بندر دیلم بهبهان داراب
۳۱ ۳۲ ۳۳ ۳۴ ۳۵ ۳۶ ۳۷ ۳۸ ۳۹ ۴۰ ۴۱ ۴۲ ۴۳ ۴۴ ۴۵ ۴۶ ۴۷ ۴۸ ۴۹ ۵۰ ۵۱ ۵۲ ۵۳ ۵۴ ۵۵ ۵۶ ۵۷ ۵۸ ۵۹ ۶۰
هوشنگان مرو نسا گرگانج تیسفون سلوکیه وهاردشیر سیراف راگا (ری باستان) شهر باستانی پاسارگاد تخت سلیمان بلخ باستان حلوان شهر قدیم نیشابور شهر قدیم جرجان هگمتانه انشان الموت طوس دقیانوس گندیشاپور تناردشیر تون اسپهبد معبد لائودیسه دهانه غلامان (زرک – زرنکای) لور ترشیز کشمر کنابد
هفشجان-شهرکرد ماری (ترکمنستان) عشقآباد خوارزم (ازبکستان) سلمان پاک (عراق) استان بابل (عراق) استان بابل (عراق) بندر کنگان شهر ری پاسارگاد تکاب (آذربایجان غربی) بلخ (افغانستان) سرپل ذهاب نیشابور گنبدکاووس همدان سپیدان (فارس) الموت (قزوین) مشهد جیرفت (کرمان) دزفول قطیف (عربستان) فردوس (خراسان جنوبی) گیلان نهاوند نزدیک زابل اندیمشک کاشمر کاشمر گناباد
صفحهها برای ویرایشگران خارجشده از سامانه بیشتر بدانید
بهاءالدین محمد بن جلالالدین محمد بن بهاءالدین محمد معروف به سلطان وَلَد و متخلص به ولد (۲۵ ربیعالثانی ۶۲۳ ق. حدود ۶۰۵ ش. لارنده – ۷۱۲ ق. ۶۹۱ ش. قونیه) فرزند بزرگ جلالالدین مولوی – شاعر و عارف نامدار ایرانی پارسی گوی – و جانشین و خلیفهٔ او در طریقه مولویه است.[۱][۲]
مولانا سلطان ولد را بسیار دوست داشت؛ زیرا همین فرزند او بود که راه پدر را در پیش گرفت و بسیاری از آداب خانقاهی طریقت مولویه را گسترش داد.[۳]
مولوی نام سلطان ولد را از نام پدر خود یعنی سلطان العلماء بهاءالدین برگزید. وی سلطان ولد و برادرش علاءالدین محمد را برای مطالعه علوم دینی به حلب و دمشق فرستاد. سلطان ولد عمیقاً مورد اعتماد مولوی بود؛ پس از ناپدیدشدن شمس تبریزی مولوی سلطان ولد را برای پیدا کردن او فرستاد.[۲]
سلطان ولد در دوران حیات مولانا به خواست پدر با دختر صلاح الدین زرکوب به نام فاطمه خاتون ازدواج کرد.[۲] او در ایجاد طریقت مولویه و نشر افکار و آموزههای پدرش نقشی اساسی ایفا نمود.[۳]
مولانا جلال الدین محمد بلخی
سلطان ولد چهار پسر داشت به نام عارف چلبی، عابد چلبی، زاهد چلبی، واجد چلبی و دو دختر که یکی عابده و دیگری عارفه نام داشت.
عابده مطهره خاتون دختر سلطان ولد با سلیمانشاه گِرمیان ازدواج نمود که حاصل این ازدواج دو دختر به نامهای فاطمه خاتون و دولتشاه خاتون (همسر سلطان بایزید اول عثمانی) بود.
۱) رباب-نامه دارای ۷۷۴۵ بیت به پارسی. ۳۵ بیت به عربی. ۲۲ بیت به یونانی/رومی. ۱۵۷ بیت به ترکی.
۲) انتها نامه حدود ۸۳۰۰ به فارسی. (با اندکی یونانی/ترکی که یک درصد هم نمیشوند)
۳) ابتدا نامه که باز آثار دیگریست به فارسی. (با اندکی یونانی/ترکی که یک درصد هم نمیشوند)
۴) دیوان سلطان ولد. حدود ۹۲۵ غزل و قصیده به فارسی. ۴۵۵ رباعی به فارسی که جمعا ۱۲۵۰۰ بیت به فارسی میشود. حدود نه شعر به تازی و ۱۵ به ترکی نیز در این دیوان هست.
۵) “معارف سلطان ولد” آثاری منثور به فارسی.
سلطان ولد به تقلید و اقتداء پدر، آثاری به نظم و نثر انشاء کرده و موجود است و از جمله آثار منظوم او یکی دیوان قصائد و غزلیات اوست که قبل از شروع به نظم ولدنامه آن را تمام کرده بود و بسیاری از غزلیات او اشتباهاً داخل کلیات شمس در هندوستان به طبع رسیدهاست.
دیوان اشعار وی که در قالب قصیده و غزل و رباعی است که مجموعاً نزدیک به سیزده هزار بیت میشود.
ولد در سرودن غزل و رباعی نیز به تشبه و تتبع کلام مولوی پرداخته و گاهی اشعارش از جهت لفظ و معنی و حتی موسیقی شعر و آهنگ درونی مصراعها به حدی به غزلیات پدرش شبیه میشود که نسخه بعضی از آنها در کلیات دیوان کبیر مولانا جای دادهاند.
ولدنامه مشتمل است بر سه جزء:
نخستین مثنوی آن – که در نسخههای کهن به نام (ابتدانامه) خوانده شدهاست – مثنوی ولدنامه است. این مثنوی که بروزن حدیقه سنایی غزنوی سروده شده، بین ماههای ربیعالاول سال ۶۹۰ تا جمادیالثانی همان سال ساخته و پرداخته شده و به قول استاد همایی ولد در این مثنوی «دلکشترین موضوعها و احسن القصص یعنی سرگذشت مولانا جلال الدین صاحب مثنوی معنوی و اصحاب و یاران و پیروان او را آوردهاست.»
اما محمد علی موحد، کتاب ابتدانامه را از دو نظر بسیار مهم میداند: یکی از جنبه تاریخی که قدیمیترین گزارش دست اول را از ماجرای شمس و مولانا در اختیار ما میگذارد و دوم از جنبه تعلیمی که باید آن را به منزله ذیلی به مثنوی دانست. ذیلی که تلقی نزدیکترین کسان مولانا را از تعالیم او منعکس میسازد، هم درک و فهم تحولاتی را که پس از مولانا در راه و روش سلسلهای که به نام او ایجاد شد، آسان میگرداند.
سلطان ولد در این اثرش از چگونگی رسیدن به مقام شیخی و مراتب انبیا و اولیا و شرح و تفسیر آیاتی از قرآن و احادیثی از پیامبر اسلام و گزارش سخنان و قصههای عارفانی چون حلاج و با یزید بسطامی را نیزگنجانیده است.
مثنوی مزبور در سال ۱۳۱۵ خورشیدی به اهتمام جلال الدین همایی در تهران به چاپ رسیدهاست.
دومین منظومه ولد مثنوی است به وزن مثنوی مولانا که سلطان ولد آن را جهت رعایت خاطر دوستان که بر آن وزن آورده، آن را از رباب آغازکرده و به نام رباب نامه خواندهاست.
ولد در این مثنوی بسیاری از دقایق مثنوی مولوی را شرح و تفسیر کرده و بسیاری از نکات مربوط به اصول و معارف صوفیه را باز نموده و به تفسیر آیات قرآنی و احادیث نبوی پرداخته، و دلالت و فضلیت اولیا، و مدح مولوی و شمس، و دردهای عشق و عاشقی، مقامات مشایخ متقدم صوفیه را عنوان کردهاست. این مثنوی نیز به اهتمام آقای علی سلطانی گرد فرامرزی به سال ۱۳۵۹ در تهران منتشر شدهاست.
سومین مثنوی سلطان ولد که به نام انتها نامه شهرت دارد و در واقع بازگوی و باز نمونی مطالب ابتدا نامه ورباب نامه است.
اثر دیگری که از سلطان ولد به جا ماندهاست؛ رساله ایست به نثر در تصوف که با کتاب معروف فیه مافیه پدرش مولانا جلال الدین در تهران به عنوان جلد دوم فیه مافیه در ۱۳۳۳–۱۳۳۴ قمری در ۱۹۳صحیفه چاپ سنگی کردهاست و ظاهراً نام درست آن «معارف سلطان ولد» است و این نام را به تقلید کتاب جدش بهاءالدین ولد بر آن گذاشتهاست که نیز همین عنوان را دارد.
سلطان ولد این گونه معارف صوفیه را با زبانی بسیار شیوا و ساده مطرح کرده تا حدی که میتوان گفت: این نگاشته ولد بسیار شبیه به نگاشتههای فارسی دور نخست زبان فارسی، و همانند مولفات نویسندگان سبک خراسانی است.
وی از تمثیلهای بسیار زیبایی که در حدیقه و کلیله و دمنه و مثنوی مولانا نیز وجود دارد مانند زاغ و بلبل، گرگ و آهو، شاه و رعیت بهره برده، ونیز از داستانهای قرآنی مانند داستان آدم و قصه یوسف، موسی وخضر، و موسی وفرعون و غیره سود جسته وامثال فارسی و عربی را با مها رت در میان گفتارش درج کرده، و گفتارش را با ابیاتی از سنایی غزنوی، عطار نیشابوری، مثنوی مولوی و دیگران آراستهاست.
نکات و دقایقی که در معارف سلطان ولد آمدهاست بعضی از آنها را در مثنوی مولانا و مقالات شمس میتوان دید و نیز برخی از مطالب معارف ولد در فیه ما فیه و معارف بها ءولد با شبا هتهایی دیده میشود که مسلماً ولد، حین مجلس گویی به کتابهای مذکور توجه داشته یا بر اثر تتبع و تحریر آنها مطالبی را با همان استنباط و تفصیل در ذهن داشته و هنگام معارف گویی آن مطالب را بازگفته است.
مولوی در سال ۶۷۲ قمری درگذشت و حسامالدین چلبی به جای او نشست. سلطان ولد در سال ۶۶۳ خورشیدی، یعنی ۱۱ سال پس از مرگ پدرش به خلیفگی فرقه مولویه رسید (پس از حسامالدین چلبی) و سی سال خلافت کرد. در این مدت وی به نشر طریقت پدر و وضع آداب و رسوم فرقه مولویه پرداخت و مولویخانههایی در آسیای کوچک ایجاد کرد و مشایخ و صوفیانی در آنجا گماشت و به شرح و گسترش افکار مولوی پرداخت. در واقع با تلاش او طریقه مولویه دارای آینهای ویژه خود شد که آن را تا مدتها حفظ کردند.
جاماسپی فرگرد ۱۶ •
«سلطان ولد و خلافت او پس از مولانا»
صفحهها برای ویرایشگران خارجشده از سامانه بیشتر بدانید
سنی
اصول دین شیعه دوازدهامامی
مفاهیم دیگر شیعی
ماتُریدی یکی از چهار مذهب کلامی اهل سنت است که از نظر جهانبینی و دیدگاه عملی بیشترین نزدیکی را با اشاعره دارند. بنیانگذار آن ابو منصور ماتریدی (ابومنصور محمد بن محمد بن محمود ماتریدی انصاری حنفی ملقب به امام الهدی) است. میان او و ابوالقاسم سمرقندی ملقب به حکیم سمرقندی دربارهٔ اختلاف میان اهل سنت و معتزلیان و کرامیان در سمرقند مناظره بودهاست.[۱] این مکتب تا مدتها با عنوان مکتب علمای سمرقند شناخته میشد. بعد از ابومنصور ماتریدی بود که افرادی همچون حکیم سمرقندی، ابولیث سمرقندی، ابوالیسر پزودی و نجمالدین عمر نسفی آن را به نام ماتریدی گستردند.[۲]
مولانا جلال الدین محمد بلخی
اَهْلِ سُنَّتْ وَ جَماعَت، اصطلاحی در گروهبندیهای مذهبی مسلمانان که در طی سدهها متمادی ناظر به گرایش مذهبی اکثریت مسلمانان بودهاست. نسبت به اهل سنت و جماعت با رعایت اختصار، به صورت «سنی» شهرت یافتهاست. از نظر اصول اعتقادی، اهل سنت و جماعت، در طیفی میان اشعریه تا سلفیه پراکندهاند. این اختلاف نظر بدین جهت است که گروهی از اندیشمندان در برخورد با مباحث اعتقادی به کلام و استدلال متوسل میشدند و گروهی دیگر معتقد به پذیرش نصوص و پیروی از شیوهٔ سلف (صحابه و تابعین) و پرهیز از مباحث کلامی بودند.[۳] دوران ماتریدی دورهٔ ضعف حکومت مرکزی بغداد است و در همین دوره است که حکمرانیهای محلی یکی پس از دیگری استقلال یافتهاند، از جلمه حکومت ادبپرور سامانیان. در دوران حکومت همین خاندان بر خراسان و فرارود بود که ماتریدی تربیت یافت.[۴]
عقاید و آراء ابومنصور ماتریدی تا سدهٔ هشت قمری در سایهای از ابهام قرار داشت، تا اینکه تفتازانی بخشی از اندیشههای وی را بهطور خلاصه در شرح العقاید النسفیة و شرح المقاصد بیان کرد. به نظر برخی از محققان نام فرقهٔ ماتریدیه نیز تا پیش از شرح و بسط تفتازانی بر آرای ابومنصور ماتریدی تحت این عنوان نبود و در دورههای نخستین این مکتب، بهطور عام مکتب علمای سمرقند یا مکتب علمای ماوراءالنهر خوانده میشد.[۵]
ماتریدیه برای اثبات خدا و بحث توحید عموماً بر براهینی که دیگر متکلمان نیز به آن اشاره دارند مانند برهان حدوث، برهان وجوب و امکان و برهان نظم تکیه دارند. یکی از براهین جالب توجهی که ماتریدی به چالش میکشد، برهان شر است. او از این برهان که بهطور معمول برای انکار خداوند به کار میرود برای اثبات وجود صانع بهره میجوید: «اگر عالم خود به خود به وجود آمده بود میبایست هر چیزی برای خود بهترین و نیکوترین صفات و حالات را پدیدمیآورد و در این صورت شرور و زشتیها وجود نمیداشت و وجود اینها دلیل بر این است که جهان خود به خود به وجود نیامده بلکه به واسطه غیر از خود پدید آمدهاست».[۶]
ماتریدیه به جبری معتدل باور دارند که حد وسط نظر اشعری و دیدگاه معتزلی است. از دیدگاه ماتریدیه انسان نوعی فاعلیت دارد و فعل ارادی ش با قدرت و اختیار صورت میگیرد. ماتریدیه، برخلاف اشاعره، براین رای اند، که فعل و مفعول متفاوت است، فعل انسان غیر از فعل خدا است و برخلاف فعل خدا، ایجاد و احداث نیست. بهطور مثال معتقد اند: نشستن و برخاستن فعل انسان است، اما ایجاد آن فعل خدا است، به این معنی که ذات نشستن و برخاستن، آفریدهٔ خدا، اما عمل نشستن و برخاستن کردار انسان است؛ کرداری که انسان آن را کسب میکند. ماتریدیه معتقدند اگر انسان قصد انجام دادن فعل نیک و بد نکند، خدا هم قدرت انجام گرفتن فعل در او نمیآفریند. ملاک و معیار ثواب و عقاب، در نظر ماتریدیه، نه خود فعل، که قصد و نیت عمل از سوی انسان است؛ قصد کردار نیک و خیر، ثواب به بار میآورد و قصد فعل بد و نیت گناه، عقاب در پی دارد زیرا: «اِنّما الاعمالُ بالنیّات».[۷]
ماتریدیه برخلاف اشاعره معتقدند خداوند کسی را که به چیزی قدرت و طاقت ندارد مکلف نمیکند و درخواست تکلیف مالایطاق با عدالت و حکمت خداوند سازگار نیست.[۸]
متکلمان اسلامی اتفاق دارند که خدا دارای اوصافی مانند علم و قدرت و حیات است. معتزله و امامیه عقیده دارند که صفات ذاتی ربالعالمین، عین ذات اوست و خدا از نظر کمال و جمال در جایگاهی است که ذات او سراسر علم و قدرت است. اشاعره این صفات را زاید بر ذات دانسته و معتقدند صفات ذات قدیم، و صفات فعل حادث هستند، در حالی که «ماتریدیه» مسئله عینیت ذات و صفات را قبول دارند و در مسئلهٔ صفات خداوند هم صفات ذات و هم صفات فعل را قدیم میدانند و در این موضوع با امامیه و معتزله همسو هستند.[۹][۱۰] در امکان عقلی کیفر دادن بندگان مطیع و صالح از سوی خداوند، اشعریون امکان عقلی را میپذیرند که خدا قادر به هر فعلی میباشد ولی در عین حال معتقدند کبه دلیل اخباری که در این باره وجود دارد، شرعاً این کار امکانپذیر نیست (و خداوند بندگاه صالح را بیجهت در آن دنیا عذاب نخواهد کرد). ماتریدیه معتقد به حسن و قبح عقلیاند، بدین معنی که حکم عقل را در مسئله استحقاق مدح و ثواب یا استحقاق نکوهش و عقاب میپذیرند و معتقدند از طریق حکم عقل، میتوان حکم الهی را نیز کشف کرد. بدین معنی که ایجابی از ناحیه عقل در کار نیست و خرد در اصل کاشف یک حقیقت واقع است. بر این اساس و بر حکم عقل، خدا عادل است و محال است جائر و ستمکار باشد، همچنانکه جایز نیست مطیع را معذب سازد[۱۰] و به این ترتیب کیفر دادن بندگان مطیع از سوی خداوند ناممکن است، چه از لحاظ شرع چه از لحاظ عقل.[۹]
صفحهها برای ویرایشگران خارجشده از سامانه بیشتر بدانید
دیوان شمس تبریزی یا دیوان کبیر، دیوان مولانا جلالالدین محمد بلخی شامل غزلها، رباعیها و ترجیعهای اوست. دیوان شمس تبریزی در عُرف خاندان مولانا و سلسلهٔ مولویه در روزگاران پس از مولانا با عنوان دیوان کبیر شناخته میشدهاست. گویا آنچه در تداول مولویان جریان داشتهاست همان دیوان یا غزلیات بودهاست و بعدها عنوان دیوان کبیر را بر آن اطلاق کردهاند. همچنین عنوان دیوان شمس تبریزی یا کلیات شمس تبریزی نیز از عنوانهایی است که در دورههای بعد بدان داده شدهاست، به اعتبار این که بخش اعظم این غزلها را مولانا خطاب به شمسالدین تبریزی سرودهاست.[۱]
نسخههای مختصر و کامل این دیوان از قدیم نزد اهل ذوق و اصحاب خانقاه رواج داشته که به تناسب مجالس سماع معمولاً به ترتیب بحور وزنی اشعار بوده و پس از رواج چاپ هم با عنوان دیوان شمس تبریزی یا کلیات شمس تبریزی بارها و بارها در ایران و هند به چاپ رسیدهاست. آخرین، جامعترین و درستترین چاپ آن با بهرهگیری از ۱۲ نسخه قدیمی و مهم بهترتیب حروف قوافی [حرف آخر بیت]، توأم با ترتیب بحور هر حرف، در ده مجلد به دست بدیعالزمان فروزانفر اولین بار در فاصلهٔ سالهای ۱۳۳۶ تا ۱۳۴۵ توسط انتشارات دانشگاه تهران منتشر شد.[۲] هفت جلد نخست از ده جلد دیوان شمس تبریزی در چاپ تصحیحشدهٔ فروزانفر شامل غزلیات، ترجیعات و ترکیبات و انتهای جلد هفتم فرهنگ نوادر لغات دیوان و جلد هشتم شامل رباعیات و دو جلد آخر شامل فهرستهای گوناگون دیوان کبیر است[۳] که روی هم رفته شامل ۳۶۳۶۰ بیت، و دارای ۳۲۳۰ غزل و ۱۹۹۴ رباعی و ۴۴ ترجیع است.
در دیوان شمس تبریزی بعضی غزلها فاقد تخلص است و بعضی خمُش، خامُش و خاموش و خمشکن در پایان غزل دارد که تخلص مولوی است. در حدود صد غزل یا کمتر با تخلص به نام حسامالدین چلبی و نیز صلاحالدین زرکوب دارد، و بقیهٔ غزلها به نام شمس و شمس تبریز و شمسالحق تبریز است.[۴]
غزل شماره ۲۰۳۹، این غزل را مولانا در بستر بیماری خطاب به فرزند خویش سرودهاست:
مولانا جلال الدین محمد بلخی
در زیر غزل، بازنویسی متن یونانی با الفبای فارسی و نیز لاتین آمده است. غزل شمارهی ۱۲۰۷:
صفحهها برای ویرایشگران خارجشده از سامانه بیشتر بدانید
مثنوی، مشهور به مثنوی معنوی (یا مثنوی مولوی)، نام کتاب شعری از مولانا جلالالدین محمد بلخی شاعر و عارف ایرانی است.[۱]
این کتاب از ۲۶٬۰۰۰ بیت و ۶ دفتر تشکیل شده و یکی از برترین کتابهای ادبیات عرفانی کهن فارسی و حکمت پارسی پس از اسلام است. این کتاب در قالب شعری مثنوی سروده شدهاست؛ که در واقع عنوان کتاب نیز میباشد. اگر چه قبل از مولوی، شاعران دیگری مانند سنائی و عطار هم از قالب شعری مثنوی استفاده کرده بودند ولی مثنوی مولوی از سطح بالاتری برخوردار است.[۲] در این کتاب ۴۲۴ داستان پیدرپی به شیوهٔ تمثیل داستان سختیهای انسان در راه رسیدن به خدا را بیان میکند. هجده بیت نخست دفتر اول مثنوی معنوی به نینامه شهرت دارد و چکیدهای از مفهوم ۶ دفتر است.[۳][۴] این کتاب به درخواست شاگرد مولوی، حسامالدین حسن چلبی، در سالهای ۶۶۲ تا ۶۷۲ هجری/۱۲۶۰ میلادی تألیف شد. عنوان کتاب، مثنوی، در واقع نوعی از ساختار شعری است که در این کتاب استفاده میشود.[۴]
مولوی در این کتاب مجموعهای از اندیشههای فرهنگ ایرانی-دینی را گرد آوردهاست.
این کتاب به انتخاب نشریه گاردین جزو ۱۰۰ کتاب برتر تاریخ بشریت برگزیده شده.[۵]
مولانا جلال الدین محمد بلخی
مثنوی مولوی، مانند بیشتر مثنویهای صوفیانه، به صورت عمده از «حکایت» به عنوان ابزاری برای بیان تعلیمات تصوف استفاده میکند. ترتیب قرار گرفتن حکایتهای گوناگون در این کتاب ظاهراً نظم مشخصی ندارد. شخصیتهای اصلی حکایتها میتواند از پیامبران و پادشاهان تا چوپانان و بردگان باشد. حیوانات نیز نقش پررنگی در این حکایتها بازی میکنند.[۴]
حکایات موجود در مثنوی از منابع مختلف قدیمیتر آمدهاند. برخی عیناً در مثنویهای عطار نیشابوری همچون منطق الطیر موجودند. برخی همچون داستان خلیفه و لیلی، پادشاه و خانه کمپیر، استر و استر، محمود و ایاز، گنج نامه، حلوا ساختن جهود و عیسوی و مسلمان از مقالات شمس استخراج شدهاند.[۶]
آخرین داستان مثنوی (شاهزادگان و دژ هوش ربا)، با وفات مولوی ناتمام ماند. دفتر ششم مثنوی از همین روی دفتری ناتمام است. فرزند او مثنوی زیبایی دارد که در آن از مرگ پدر و ناتمام ماندن مثنوی گله کردهاست. اصل داستان را البته جویندگان میتوانند در مقالات شمس تبریزی بیابند و از بخش پایانی قصه مطلع شوند.[۶]
مولوی در مثنوی تبحر خود را در استفاده از اتفاقات روزمره برای توضیح دیدگاههای عرفانیاش نشان میدهد. ویژگی تمایزبخش دیگر این کتاب میزان گریزهای مکرر آن از داستان اصلی برای توضیح (گاه مفصل) نکات مختلف جنبی داستان، است. این نکته ممکن است بیانگر این باشد که برای مولوی مضمون داستان اهمیت بسیار بیشتری از سبک نگارش داشتهاست.[۴]
برخی از ادیبان، مثنوی را تالی کتب آسمانی خواندهاند و برخی پا را از این هم فراتر نهاده و بر خلاف نص صریح قرآن، آن را مصحف ثانی نام نهادهاند. عبدالرحمن جامی، مثنوی معنوی را «قرآن در زبان فارسی» نامیدهاست. بنابر نظر جلالالدین همایی، مثنوی اگر از سرودههای گاتا، اوستای زرتشت، وداهای هندوان و عهد جدید مسیحیان (قرآن و عهد عتیق مستثنی شدهاند) که در دسترسند، عمیقتر و پرمایه تر نباشد، قدر مسلم کمتر هم نیست.[۶]
دلیل این اعتقاد به دو نکته بازمیگردد. نکته اول آنکه سرچشمه فیض و سرمایهای که سبب تألیف مثنوی گشته همانا وحی الهی است و این در جای جای مثنوی مشهود است. بنابر اعتقاد مسلمانان، وحی به پیامبران مختص نیست و چه بسا به تعبیر قرآن بر زنبور عسل نیز نازل گردد؛ بنابراین اعتقاد است که در مثنوی آمدهاست.[۶]
دلیل دوم آنکه مولانا روحی وحیگیر و وحیشناس داشته و این روح اثر خود را به شکل چشمگیری در مثنوی به جای گذاشتهاست.
اگر خواسته شود که در باب تفکرات عرفانی مولوی تحقیق شود، شاید بهترین راه تحلیل کلیات شمس باشد؛ ولی اگر هدف شناخت برداشتهای او از زندگی و دین باشد، بررسی غزلهایش نتیجهای در برنخواهد داشت. به این منظور مثنوی انتخاب بهتری است. مولوی در تدوین این اثر قصد تعلیم و اندرز گویی داشته و راههای وصول به خدا و معرفت نفس را میآموزد.[۷]
بعضی را نظر بر این است که مولوی اساساً در قالبهای صوفیگری امام محمد غزالی نمیگنجد.[۸] و میگویند: مثنوی او گاهی حتی با اصول صوفیگری مانند «نفرت از دنیا و عشق به خدا»، «فنای در خود و بقای در خدا» و تخلص به اخلاق الله» نیز در تعارض است. بر عکس مثنوی بیشتر با مسائلی از قبیل «حیات دینی روح» و «اشتیاق روح به اتحاد با حق» درگیر است.[۷] اما با دقت در مفاهیم مثنوی معلوم میشود که مولوی اندیشهای فراتر از همه چیز داشته و به عبارت دیگر صلح کل بودهاست و اگر تفاوتهایی میان سلوک وی با اندیشههای امثال امام محمد غزالی وجود دارد اما با آن در تعارض نیست.
مثنوی، منتخب بدون نظم و ترتیبی از تمامی اندیشههای فلسفی و کلامی جهان اسلامی از آغاز تا قرن هفتم هجری است. مولوی هرچه در هر دستگاه فکری درست یافتهاست، انتخاب کردهاست. رشتهای که این نکات نامرتبط را به یکدیگر پیوند دادهاست، داستانهای مثنوی است.[۷]
مطالب مثنوی را از جهت فهم خواننده به سه بخش عام، خاص و اخص تقسیم میکنند. بخش عام یا محکمات بخشی از مثنوی است که در آن روی سخن با عامهاست و هرکس نیز به قدر فهم خود از آن استفاده میکند. اکثر حکایات و نصایح و پندهای مثنوی در این بخش قرار دارند.[۶]
بخش دوم مطالب مثنوی بخش خاص یا بخش حدفاصل نامیده میشود. مطالب این بخش گویی چنان است که مولوی با یاران دمساز خود در خلوت بیان نمودهاست و خوانندگان از روزنی جسته و گریخته از آن میشنوند.
بخش سوم از مطالب مثنوی بخش اخص یا متشابهات است که آن دسته از سخنان بسیار مشکل و مبهم مثنوی است که متشابهات قرآنی را به یاد میآورد. برخی از سخنان این بخش از مثنوی قابل تاویلند مانند
که اشارهاست به داستان بیهوش شدن پیامبر اسلام از هیبت دیدن جبرئیل. لیکن بخشی از اشعار این بخش یا تاویلات گوناگون دارند یا تاکنون تفسیر نشدهاند. چرا که با سکوت مولوی نیمه کاره رها شدهاند.
مولوی در حدود سن ۴۰ سالگی با شمسالدین محمد بن علی بن ملک داد تبریزی معروف به شمس تبریزی به مدت چهار سال (با یک دوره فترت) محشور شد و این ملاقات چنان اثری عمیق در وی گذاشت که هرجا در مثنوی کلمات آفتاب، خورشید یا شمس آمدهاست، روی سخن بلافاصله به شمس تبریزی بازگشتهاست.[۶]
این موضوع محدود به این کلمات نیز نمیشود. هرجا در مثنوی داستانی از عشقی سوزان یا حکایت از محبتی جوشان میرود، سخن به شمس بازمیگردد. حکایت عشق سلطان محمود و ایاز و حکایت عشق پادشاه و کنیز (اولین حکایت دفتر اول) از این جملهاند.
مصاحبت مولانا و حسام الدین حسن چلبی مدت ۱۰ سال به طول کشید و با وفات مولوی در سال ۶۷۲ پایان یافت. این سالها سالهای تألیف مثنوی معنوی است و مثنوی در حقیقت به خواست و اصرار حسام الدین از همان سال اول آشنایی سروده شد.[۶]
مثنوی در میان قالبهای شعر فارسی، جزء قالبهای سهل و آسان شعری شمرده میشود. به همین لحاظ نیز شعرایی چون نورالدین عبدالرحمن جامی، عطار نیشابوری، و دهها شاعر دیگر، طبع خود را درقالب مثنوی آزمودهاند و غالباً در انشاء شعر موفق بودهاند؛ لذا، حجم بالای مثنوی معنوی ظاهراً نباید موجب تعجب و تحت تأثیر قراردادن خواننده باشد. لیکن آنچه مثنوی معنوی را از سایر مثنویها جدا میکند روانی آن در عین خلاقیت و نوآوری ادبی و معنی دقیق الفاظ و تعبیرات جدید آن است. انتقال معنی از مطلبی به مطلبی و از حکایتی به مضمونی دیگر و در عین حال پیوستگی و ناگسسته بودن مطالب در آن از بدیعیات است.
مورخان و محققان تأخیر دو ساله در سرودن دفتر دوم مثنوی را غیبت و گوشه نشینی حسامالدین چلبی به علت فوت همسرش یا فوت صلاح الدین زرکوب قونوی ذکر کردهاند.
در این مدت مولانا موافقی نیافت تا حرف دل خود گوید و دامن صحبت غیر فرو نهاد؛ و مردان حق چون جویای حقیقت نبینند، خاموشی گزینند.[۹]
سلطان ولد فرزند مولانا گوید:
وقتی دفتر ششم مثنوی به پایان رسید دیگر پدر، دم نزد. از او سؤال کردم که داستان شاهزاده سوم دژ هش ربا ناتمام ماند.
پدر گفت: دیگر اشتر نطقم بخفت و پس از من کسی دیگر خواهد آمد و ناگفتهها را خواهد گفت.
در قرن یازدهم شیخ نجیب الدین رضا تبریزی، داستان شاهزاده سوم را با عنوان شهروان معتبر در مدت زمان چهل روز با تفصیل انشاد نمود و همچنانکه مولوی میسرود و حسام الدین چلبی مینوشت، دراین جا نیز شیخ علینقی اصطهباناتی جانشین و تربیت شدهٔ او کاتب مثنوی سبع المثانی وی بود.[۱۰]
مولوی خود زادهٔ بلخ (خراسان بزرگ) بود و در زمان تصنیف مثنوی در قونیهٔ روم (ترکیهٔ فعلی) میزیست. اما زبان مثنوی فارسی ایرانیست. مثنوی را به گلی تشبیه کردهاند که گرچه در یک آب و خاک پرورش یافته، بوی عطرش مشام جهانیان را آگندهاست. با آنکه مثنوی به عموم جهانیان تعلق دارد، ولی بهره ایرانیان و پارسی زبانان از وی بیشتر است. چرا که، اولاً، مثنوی شریف به زبان پارسی سروده شده، و ثانیاً، از محیط فرهنگی ایران بیشترین تأثیر را پذیرفتهاست. داستانهای مثنوی عموماً با فرهنگ ایران آن روزگار منطبق بودهاست. داستان کبودی زدن قزوینی نمونهای بارز از اینگونه تأثیر فرهنگی ایران بر مثنوی است.[۶]
با این وجود نباید ناگفته گذاشت که مثنوی معنوی تأثیر زیادی روی ادبیات و فرهنگ ترکی نیز داشتهاست. دلیل این امر این است که اکثر جانشینان مولوی در طریقه صوفی مربوط به او از ناحیه قونیه بودند و آرامگاه وی نیز در قونیهاست.[۴]
برخی مولوی شناسان (ازجمله عبدالحسین زرینکوب) برآنند که در شهر قونیه در زمان مولوی، زبان مردم کوچه و بازار، زبان فارسی بودهاست.[۱۱]
تلاشهای بسیاری برای بازنویسی حکایات مثنوی انجام شدهاست. اخیراً کوششی جدید به سبکی نو توسط محمد حسین مکارم انجام گرفته که علیرغم نوین بودن اثر و تصاویر زیبای آن بسیار ناشناخته است.
” کتاب «شرح درد اشتیاق» بازنویسی کلیه حکایات مثنوی، دفتر اول و دوم، به سبکی نو و امروزی در قالب داستانهای کوتاه و مینیمالیستی (داستانک یا داستان کوتاه)، به زبانی ساده و شیوا و قابل فهم عموم طبقات مردم میباشد. همچنین تعدادی از داستانها به فراخور مضمون آن، دارای دیدگاه عرفانی شخصیتهای به نام و مطرح، و بعضی نیز به تصاویر رنگی تازه و بدیع مزین است.[۱۲]
مثنوی معنوی توسط عبدالسلام مدرسی (خانی) با همان نام اصلی کتاب به شیوهٔ شعر و با حفظ وزن به زبان کردی و گویش سورانی ترجمه شده است. این ترجمه در سال ۱۳۹۵ در ارومیه از طرف مؤسسه انتشاراتی حسینی اصل در هزار نسخه و در دو مجلد به چاپ رسیده است. مجلد اول به دفتر اول تا چهارم اختصاص دارد و مجلد دوم از دفتر پنجم تا کشفالابیات را در بر میگیرد.[۱۳] همچنین ترجمهٔ دیگری از مثنوی معنوی در ۱۶۱۸ بیت به کردی کرمانجی توسط ملا احمد شرفخانی انجام شده که در قالب پروژهٔ شهرداری شهر قونیه برای ترجمهٔ مثنوی به ۵۰ زبان زندهٔ دنیا، در ۶ جلد به چاپ رسیده است.[۱۴]
صفحهها برای ویرایشگران خارجشده از سامانه بیشتر بدانید
دیوان شمس تبریزی یا دیوان کبیر، دیوان مولانا جلالالدین محمد بلخی شامل غزلها، رباعیها و ترجیعهای اوست. دیوان شمس تبریزی در عُرف خاندان مولانا و سلسلهٔ مولویه در روزگاران پس از مولانا با عنوان دیوان کبیر شناخته میشدهاست. گویا آنچه در تداول مولویان جریان داشتهاست همان دیوان یا غزلیات بودهاست و بعدها عنوان دیوان کبیر را بر آن اطلاق کردهاند. همچنین عنوان دیوان شمس تبریزی یا کلیات شمس تبریزی نیز از عنوانهایی است که در دورههای بعد بدان داده شدهاست، به اعتبار این که بخش اعظم این غزلها را مولانا خطاب به شمسالدین تبریزی سرودهاست.[۱]
نسخههای مختصر و کامل این دیوان از قدیم نزد اهل ذوق و اصحاب خانقاه رواج داشته که به تناسب مجالس سماع معمولاً به ترتیب بحور وزنی اشعار بوده و پس از رواج چاپ هم با عنوان دیوان شمس تبریزی یا کلیات شمس تبریزی بارها و بارها در ایران و هند به چاپ رسیدهاست. آخرین، جامعترین و درستترین چاپ آن با بهرهگیری از ۱۲ نسخه قدیمی و مهم بهترتیب حروف قوافی [حرف آخر بیت]، توأم با ترتیب بحور هر حرف، در ده مجلد به دست بدیعالزمان فروزانفر اولین بار در فاصلهٔ سالهای ۱۳۳۶ تا ۱۳۴۵ توسط انتشارات دانشگاه تهران منتشر شد.[۲] هفت جلد نخست از ده جلد دیوان شمس تبریزی در چاپ تصحیحشدهٔ فروزانفر شامل غزلیات، ترجیعات و ترکیبات و انتهای جلد هفتم فرهنگ نوادر لغات دیوان و جلد هشتم شامل رباعیات و دو جلد آخر شامل فهرستهای گوناگون دیوان کبیر است[۳] که روی هم رفته شامل ۳۶۳۶۰ بیت، و دارای ۳۲۳۰ غزل و ۱۹۹۴ رباعی و ۴۴ ترجیع است.
در دیوان شمس تبریزی بعضی غزلها فاقد تخلص است و بعضی خمُش، خامُش و خاموش و خمشکن در پایان غزل دارد که تخلص مولوی است. در حدود صد غزل یا کمتر با تخلص به نام حسامالدین چلبی و نیز صلاحالدین زرکوب دارد، و بقیهٔ غزلها به نام شمس و شمس تبریز و شمسالحق تبریز است.[۴]
غزل شماره ۲۰۳۹، این غزل را مولانا در بستر بیماری خطاب به فرزند خویش سرودهاست:
مولانا جلال الدین محمد بلخی
در زیر غزل، بازنویسی متن یونانی با الفبای فارسی و نیز لاتین آمده است. غزل شمارهی ۱۲۰۷:
صفحهها برای ویرایشگران خارجشده از سامانه بیشتر بدانید
فیهِ ما فیهِ یا مقالات مولانا، کتابی است به نثر فارسی اثر مولانا جلالالدین محمد بلخی (۶۰۴–۶۷۲ ق) با موضوع نقد و تفسیر عرفانی و شامل یادداشتهایی است که در طول سی سال از سخنان مولانا در مجالس فراهم آمدهاست. این سخنان توسط مریدان مولانا نوشته میشدهاست. نثر این کتاب ساده و روان است و درونمایهای از مطالب عرفانی دینی و اخلاقی دارد.[۱]
سه اثر منثور مولوی فیه مافیه، مکتوبات (مکاتیب نیز گفته میشده) و مجالس سبعه هستند. اما از میان این سه اثر منثور، مکتوبات تنها اثری است که به قلم خود مولوی است. فیه مافیه و مجالس، گفتهها و آموزههایی است که مولانا بیان میکرده و پیروان آن را مینوشتند.
فیه مافیه، کتابی است که تدوین آن بعد از وفات مولوی (۶۷۲ ق) انجام گرفته و طبعاً نامی هم که بر آن نهاده شدهاست از مولوی نیست. از همین رو در نسخههای قدیم گاه آن را الاسرار الجلالیه و گاه فیه مافیه خواندهاند.[۲] در ظهریه برخی از نسخههای خطی ابیاتی نوشتهاند که در آنها فیه مافیه به کار رفتهاست. به گمان بدیعالزمان فروزانفر نام این کتاب را از قطعهٔ زیر که در فتوحات مکیه اثر محییالدین بن عربی آمدهاست، گرفتهاند:
[۳]
مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب فیه مافیه اولین بار با تصحیح انتقادی بدیعالزمان فروزانفر در سال ۱۳۳۵ شمسی در تهران منتشر شد. در زبان انگلیسی چند بار ترجمهٔ آن منتشر شده و آرتور آربری آن را با عنوان «Discourses of Rumi» ترجمه کردهاست. تاکستون نیز آن را به نام «Sign of The Unseen» به انگلیسی برگرداندهاست. حتی برای فارسیزبانان هم معنای فیه مافیه روشن نیست. ترجمهٔ تحتاللفظی آن باید «در آن است آنچه در آن است»، یا با تصرف در مصراعی از شعر هاتف اصفهانی «در او هست آنچه هست در او» باشد. شاید مناسبتر باشد که به پیروی از آربری فیه مافیه را سخنرانیهای مولوی بنامیم.
اما شاید هم بتوان، با توجه به این رباعی از مولانا در مثنوی، ارتباطی بین نام کتاب فیه ما فیه و این ابیات پیدا کرد و به وجود خود انسان رسید.
ای نسخهٔ نامهٔ الهی که توئی
وی آینهٔ جمال شاهی که توئی
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی
[۴] ترجمهٔ فیه مافیه به آلمانی توسط آنهماری شیمل در سال ۱۹۸۸ میلادی به چاپ رسید. همچنین فیه مافیه توسط علی نانوازاده، سال ۲۰۰۶، به زبان کُردی ترجمه شده و در اقلیم کردستان عراق توسط مرکز نشر موکریانی به چاپ رسیدهاست.
این یک مقالهٔ خرد ادبیات فارسی است. میتوانید با گسترش آن به ویکیپدیا کمک کنید.
صفحهها برای ویرایشگران خارجشده از سامانه بیشتر بدانید
مکتوبات (یا مکاتیب)، نام مجموعهٔ نامههای صد و پنجاهگانهای است که از مولانا جلالالدین محمد بلخی (مولوی) به یادگار مانده است. از سه اثر منثور مولوی، مکتوبات را نباید چون دیگر آثار او تلقی کرد، هر چند در آن کتاب هم گهگاه مولانا در حال و هوای دیوان کبیر و مثنوی پرواز کردهاست، از جمله در نامهٔ صد و سیام که به حسامالدین چلبی نوشته است، اما محتوای بسیاری از نامهها دنیوی است و توصیههایی به این امیر و آن وزیر که کار این و آن را روبهراه کنند و در رفع دشواری و اصلاح امور مردم غفلت نکنند. این نامهها در زمانهای مختلف و با نیات مختلف تقریر شدهاست.
[۱]
شمار نامههای مولوی اگر هم بیش از اینها باشد تاکنون به دست نیامده است. اما همینها هم بس است تا ما را با شیوهٔ نثر او آشنا سازد. از این نامهها جز سه تا که از طرف او نوشته شده و یکی دو تا که املاء وی است، بقیه به خط خود اوست و وقتی که آنها را میخوانیم میتوانیم یقین بدانیم که قلم ادیبانهٔ خود مولانا آنها را نگاشته و دخل و تصرفی در آن نشدهاست. نامههای مولانا، گرچه از آیات قران و حدیث و شعر و برخی نکتههای عارفانه خالی نیست، بیشتر حال و احوال یاران و بستگان و درویشان او را نمایش میدهد و از نظر تحقیق در تاریخ سلجوقیان و شناخت روحیات مولانا از جهت مناسبات او با مردمی که در ایجاد فضای زندگی او نقش داشتند – از حکومتیان و غیر آنان – ارزشمند است.
[۲]
این نامهها به زبان فارسی تصنیف شدهاند و مخاطب آنها شاگردان، اعضای خانواده، دولتمردان و افراد صاحب نفوذ است. نامههای مولانا نشان از اداره جامعهای از شاگردان که در اطراف وی گرد آمده بودند میدهد. بر خلاف سبک فارسی دو اثر منثورِ «فیه ما فیه» و «مجالس سبعه»، مولانا مکتوبات را به صورت آگاهانهای پیچیده و مطابق با سبک مکاتبه با نجیبان، دولتمردان و پادشاهان نگاشته است.[۳]
صفحهها برای ویرایشگران خارجشده از سامانه بیشتر بدانید
مجالس سبعه (به معنی «هفت خطابه»)، یکی از آثار منثور مولانا جلالالدین محمد بلخی، و مجموعهٔ مواعظ و مجالس مولانا یعنی سخنانی است که به وجه اندرز و بهطریق تذکیر بر سر منبر بیان کردهاست.[۱] مولوی در مجالس سبعه به شیوه خطیبان عمل کرده، در آغاز کلام، آیهای از قرآن را آورده و سپس ضمن شرح و تفسیر آن آیه، حدیثی از محمد را بیان کرده و آن را با شعر و قصه پرورانده است. شباهت چشمگیری که بین اسلوب مثنوی با شیوه بیان مجالس سبعه هست، نشانهٔ بارزی از وجود عناصر بلاغت منبری در مثنوی مولاناست.[۲]
وعظ در خانوادهٔ مولوی و نزدیکان او شایع بوده؛ از خاندان و اطرافیان او از پدرش بهاء ولد، معارف، از شمس تبریزی، مقالات، از سید برهانالدین محقق ترمذی، معارف، از خود او، مجالس سبعه و فیه مافیه، و از پسرش سلطان ولد، معارف، از یادگارهای این میراث خاندانی است. کلام مولانا، در مجالس، ساده و دور از هرگونه آرایش و پیرایش است ولی در عین سادگی چنان به مهارت سخن پرداخته که بیتردید باید او را در ردیف اول فصحای زبانآور فارسی قرار داد.[۳]
از مجالس سبعه مولانا در فهم مثنوی بهره بسیار میتوان برد.[۴]
مجالس سبعه با وجود اشتمال بر نکات اخلاقی و عرفانی و بهرغم لحن صوفیانهٔ معتدلی که در آن هست، شور و هیجان مثنوی و غزلیات مولانا را ندارد.[۵] مجالس سبعه، به احتمال قوی، پیش از دیدار مولانا با شمسالدین تبریزی بهصورت موعظه و خطابه فراهم شدهاست. میدانیم که مولانا، به نوشته فریدون سپهسالار، پس از دیدار با شمس دست از درس و وعظ شست.[۶] پس از این دیدار، اگر گاهی به درخواست بزرگان و صلاحالدین به منبر میرفت، نادر بود.[۷]
نسخهٔ خطی مجالس سبعه در کتابخانهٔ سلیم آغا در استانبول محفوظ است. اولین بار فریدون نافذ اوزلوق در سال ۱۳۱۵ شمسی اقدام به چاپ آن کردهاست. مجالس سبعه را بار دیگر توفیق سبحانی تصحیح کرده و در تهران به چاپ رسانده است.[۸]
مولانا جلال الدین محمد بلخی
ناگفته نماند که مقالات شمس الدین تبریزی هم در فراهم آمدن این اثر ، بی تأثیر نبوده است.[۹]
اهمیت و مقام مجالس سبعه را میتوان در پنج مورد ذکر کرد:
چنانکه مرحوم عبد الباقی اشاره کرده ،پیام مولانا در این اثر را میتوان در هفت مورد ذکر کرد:
صفحهها برای ویرایشگران خارجشده از سامانه بیشتر بدانید
اسلام دینی آفرینشگرا، یکتاپرستانه[۱][۲] و ابراهیمی است.[۳][۴]
به پیروان اسلام «مسلمان» میگویند.[۵] هماکنون اسلام از نظر پیروان عقیدتی از دید شمار رسمی با ۱٫۸ میلیارد نفر پیروان، پس از جمعیت مسیحیان و پیش از خداناباوران، در جایگاه دوم جهان، جای دارد.[۶] برخی از آمار اعلام کردند که دین اسلام در سالهای آتی، بیشترین جمعیت پیروان را خواهد داشت.[۷]
مسلمانان بر این باورند که خداوند، کتاب قرآن را به محمد «پیامبر اسلام» از طریق فرشتهای به نام جبرئیل دادهاست. به باور مسلمانان اسلام کاملترین دین جهان و خدا بر بسیاری از پیامبران، وحی فرستاده و محمد آخرین آنان است. مسلمانان محمد را اعادهکننده «بازگرداننده» ایمان توحیدی خالص ابراهیم، موسی، عیسی و دیگر پیامبران میدانند و معتقدند که اسلام کاملترین و آخرین آیین الهی است.[۸][۹]
به نوشته پل فریدمن، اسلام به معنی «تسلیم در برابر خداست». طبق قرآن: «اسلام دین قانون و عمل است، نه ریاضت و رهبانیت. تشویق به کمک به فقیران میکند ولی تشویق به ترک دنیا نمیکند.» طبق متون مکتوب کتاب قرآن، اسلام افراد را از شرابخواری و قمار منع میکند و مسلمانان موظف هستند از خوردن غذای حرام خودداری کنند. مسلمانان میتوانند مستقیماً با خدا راز و نیاز کنند و لزوماً نیازی به واسطه فیض نیست. مسجد تنها مکان تجمع است. اسلام، پس از ظهور به سرعت دینی فراگیر شد و مردم را با دعوت و جزیه به مسلمان شدن تشویق کرد.[۱۰] طبق کتاب قرآن اجباری در داخلشدن و ورود به دین اسلام نیست «لا اکراه فی الدین» اما محدودیتهای دینی برای اقلیتهای دینی در جوامع اسلامی بسیار دیده میشود.[۱۱][۱۲][۱۳]
مولانا جلال الدین محمد بلخی
دین اسلام حدود یک میلیارد و هشتصد میلیون نفر پیرو دارد که دومین دین پرجمعیت دنیا بهشمار میآید. اسلام سریعترین دین از لحاظ گسترش و رشد در میان ادیان جهان است.[۱۴] گستره جغرافیایی اسلام از صحرای بزرگ آفریقا تا جنوب شرق آسیا است، همچنین جوامع اقلیتهای مسلمان نیز در سرتاسر جهان پراکنده هستند. در جهان غرب و کشورهای جهان اول، اسلام کماکان درحال افزایش است.[۱۵] اسلام دومین یا سومین دین پرجمعیت در اروپا و قاره آمریکا میباشد.[۱۶]
بعد از فتح شاهنشاهی هخامنشی توسط اسکندر مقدونی زبان و فرهنگ یونانی در منطقه رواج پیدا کرد، هرچند زبانهای خاورمیانه و مراکز سنتی دینی جایگاهشان را از دست ندادند. روم در مدیترانه شرقی میراثدار یونانیان شد و از زبان یونانی را به عنوان زبان اداری شرق امپراتوری حفظ کرد. در این دوره در خاورمیانه غربی مثل اورشلیم و پالمیرا، فرهنگهای ترکیبی به وجود آمد اما ارتباط با سنتهای دینی پیشین از بین نرفت. مسیحیت در این شرایط به وجود آمد؛ هرچند این دین بر محوریت یک یهودی آرامیزبان به نام عیسی شکل گرفت اما پولس بر آن تأثیر بیشتری گذاشت. تا قرن چهارم میلادی دولت روم یک کلیسای رسمی مسیحیِ یونانیمآب ایجاد کرد و تلاش آنها برای تحمیل این مسیحیت بر مسیحیان غیریونانیزبان خاورمیانه، باعث مقاومت از جانب آنها شد؛ این مقاومت بیشتر از نظر دینی و به خصوص دربارهٔ ماهیت شخص عیسی بود. اسقفهای سوری و مصری[الف] بر الوهیت عیسی تأکید داشتند اما افرادی مثل تئودور موپسوئستی و نستوریوس معتقد بودند او جنبههای الهی و انسانی داشتهاست. سرانجام اینان نتوانستند به توافق برسند و سه کلیسای سریانی، قبطی و مشرق شکل گرفتند؛ کلیسای مشرق — که برخلاف آن دو کلیسا، پیرو نستوریوس بود — نه در روم که شاهنشاهی ساسانی واقع شده بود و شاهان ایران بنا به دلایل سیاسی از ایشان طرفداری میکردند. اکثر پیروان کلیسای مشرق در بینالنهرین ساکن بودند.[۱۷]
اعراب شمالی به مرور پیرو مسیحیتِ کلیساهای خاورمیانه شدند؛ در شام غسانیان کلیسای سریانی و در بینالنهرین لخمیان کلیسای مشرق را انتخاب کردند.[ب] کلیسای مشرق تقریباً در هر نقطهای که قدرت پادشاهان ایران میرسید، سکونتگاههای مسیحی ایجاد و کیش خود را تبلیغ میکرد؛ جمله در بحرین، عمان و یمن. یمن در واقع مهمترین مرکز مسیحیت شبهجزیره عرب در قرون ۵ و ۶ میلادی بود اما به کلیساهای قبطی و سریانی نزدیکی بیشتری داشت. برخی از ساکنان عربستان نیز دین سنتی خود را حفظ کرده بودند. به علاوه، قبایل یهودی مثل بنیقریظه نیز در آن منطقه زندگی میکردند. در یمن دینی یکتاپرستانه با محوریت خدایی به نام «رحمانان» وجود داشت. «مشرکان» و بتپرستانی که قرآن از آنها سخن گفته، احتمالاً پیرو ادیان گوناگونی بودهاند. قرآن تعدادی از این خدایان را نام برده: لات، عزی، منات، ود، سواع، یغوث و غیره؛ هبل مهمترین خدای قریش بود. کعبه از جمله مراکز پرستش این خدایان بود. بسیاری از خدایان عرب (و دیگر خدایان سامی) با اجرام آسمانی مرتبط بودند.[۱۸]
پیش از اسلام نیز گرایشهای مخالفت با بتپرستی و نمایش خدا در شمال غرب شبهجزیره عرب وجود داشت که البته بیشتر در قالب عدمنمایش خدا به صورت انسانی نمود پیدا میکرد و به عنوان مثال در برخی موارد قطعه سنگهایی را نماینده خدای مدنظر خود میدانستند. بهطور کلی مخالفت با بتپرستی و نمایش خدا پدیده رایجی در جهان باستان بودهاست. گروهی در فنیقیه به سمت خدایی نامرئی که روی یک صندلی نشسته بود عبادت میکردند. حج نیز در عربستان پیش از اسلام وجود داشت و اغلب در ماه ذیالحجه از مکانهای مقدس که یکی از مهمترین آنها کعبه بود، بازدید میکردند. در واقع پیش از اسلام در شبهجزیره عرب «کعبههای» زیادی که به کعبه مشهور واقع در مکه شباهت داشتند، وجود داشت. طواف مکانهای مقدس و قبور اجداد نیز از دیگر از سنتهای اعراب بود. طواف گاه به نشانه کنار گذاشتن گناه، برهنه انجام میشد تا اینکه آن را در سال نهم هجرت ممنوع کردند. اعراب علاوه بر کعبهها، معابد دیگری هم داشتند و قربانیکردن حیوانات از رسوم این معابد بود. علاوه بر یهودیان و تا حد کمتری مسیحیان و یکی از ادیان عربستان جنوبی، نشانههای دیگری هم از توحید در خاورمیانه باستان، به خصوص پالمیرا، یافت شدهاست. در سنت اسلامی نیز به گروهی یکتاپرست به نام «حنفا» (مفرد: حنیف) اشاره شدهاست. بهطور دقیق مشخص نیست اینان که بودند اما در سریانی به مشرکان، «حنپا» گفته میشد، هر چند قرآن با لحن مثبتی از آنها یاد کردهاست. مسلمانان اعتقاد دارند محمد قبل از اسلام، «حنیف» بودهاست.[۱۹]
اسلام در زبان عربی از ریشه «س-ل-م» است و معنی لغوی این ریشه «سالم شدن» و «رهایی یافتن از آفات» است.[۲۰][۲۱] واژه «سلام» نیز مشتق شده از همین ریشه است.[۲۲][۲۳] با توجه به معنی اسلام، «مُسلِم» «در فارسی: مسلمان» یعنی کسی که خدا را خالصانه و بیریا میپرستد و اختیار خود را تسلیم امر و نهی او میکند.[۲۴]
معارف اسلامی به سه بخش کلی تقسیم میشوند:
عقاید را در علم کلام، احکام را در علم فقه و اخلاق را در علم اخلاق شرح و بسط میدهند.[۲۵]
از بنیادیترین باورهای مسلمانان تحت عنوان اصول دین یاد میشود.
اصول دین نزد مسلمانان سه عدد هستند[۲۶] اعتقاد به هر کدام از این اصول، باورهایی را به عنوان زیر شاخه موجب میشود:
در میان این اصول آنچه ریشه بقیهاست، توحید میباشد، بهطوریکه دین شناسان مسلمان میکوشند تا با اثبات آن بقیه اصول و فروع را ثابت کنند.[۲۷]
شیعیان علاوه بر این سه اصل، به عدل و امامت نیز به عنوان اصلهای چهارم و پنجم معتقدند.
الله نام خدا در قرآن و نوشتارهای اسلامی است. با این حال فارسی زبانان معمولاً از واژهٔ خدا استفاده میکنند.
به باور مسلمانان خداوند در اسلام به زبان اصلی که همان زبان عربی فصیح «زبان قرآن» است ۱۰۰۱ نام دارد که یک نام خداوند، اسم اعظم است. بیشتر اسامی خدا، در اسلام، نشاندهندهٔ برتری مطلق است.[۲۸]
شناخت خداوند اصلیترین باور مسلمانان است و همین موضوع است که این دین را در میان سایر ادیان ابراهیمی متمایز ساختهاست. خلاصه باور مسلمانان به خدا را میتوان در جملهای از قرآن دید[۲۹] که در آن گفته میشود:
ِ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمیعُ الْبَصیر (ترجمه: هیچ چیز همانند او نیست و او شنوا و بیناست)[۴۲–۱۱]
که در تفسیر آن از علی بن ابی طالب نقل شده که آن را توصیف قابل قبول خدا دانستهاست[۳۰] و مفسرین هم به تبعیت از وی گفتهاند: «این جمله در حقیقت پایه اصلی شناخت تمام صفات خدا است که بدون توجه به آن به هیچیک از اوصاف پروردگار نمیتوان پی برد»[۳۱]
پذیرش اسلام از سه روش امکان دارد:
گفتن شهادتین، با انجام دادن کارهای ویژه مسلمانان، اسلام با پیروی از اعمال مسلمانان.[۳۲]
شهادتین: «اشهد ان لا اله الا الله» و «اشهد ان محمدرسول الله»
قرآن، کتاب مقدس مسلمان است و به زبان عربی نوشته شدهاست، که طبق مندرجات آن و باور مسلمانان توسط جبرئیل به محمد فروفرستاده شد. به اعتقاد مسلمانان «قرآن وحی نامه اعجازآمیز الهی است، که به زبان عربی واژه به واژه توسط فرشته وحی، جبرئیل، از جانب خداوند و از لوح محفوظ بر قلب و زبان پیامبر اسلام هم اجمالاً یکباره، و هم کمکم در طول ۲۳ سال نازل شدهاست.»[۳۳]
این کتاب معتبرترین متن دینی نزد مسلمانان است و مسلمانان آن را «معجزه» و «سند اثبات پیامبری» محمد میدانند.[۳۴]
اغلب مذاهب اسلامی بر درستی متن آن اتفاق نظر دارند و اختلافات در نحوه خواندن متن، تفسیر و گاهی، ترتیب آن است. میزان این اتفاق نظر به اندازه ایست که شیعیان دوازدهامامی ایران و اهل سنت عربستان رسمالخط واحدی از قرآن را بهکار میبرند.[۳۵] مسلمانان روی بیخطابودن قرآن تأکید دارند.[۳۶]
مفسرین اهل سنت به صورت تاریخی همواره معتقد بودند که آیات قرآنی که در امروزه در دست ما است دقیقاً همان چیزی است که محمد بیان کردهاست و هیچگونه تغییری اعم از حذف یا اضافه در آن صورت نگرفتهاست. مسلمانان قرآن را کتاب مقدس دین خود میدانند و از آن با القابی چون «کریم» و «مجید» یاد میکنند. قرآن، خود را به عنوان «لوح حفاظت شده» «(به عربی: «اللَوح المحفوظ»)[۳۷]» میخواند.∗
از دیدگاه مسلمانان، اسلام خاتم ادیان الهی است. خاتمیت به این معناست که اسلام در بر دارنده تمام آن مطالبی است که باید از طریق وحی برای انسان بیان شود.[۳۸] قرآن دین اسلام را به عنوان خاتم ادیان الهی معرفی میکند:
یعنی اگر شریعت اسلام را در یکسو و سایر شرایع آسمانی را که برای سراسر حیات بشر در دورانهای گذشته مقدّر شدهاست در طرف دیگری بگذاریم، شریعت اسلام از همه آنها استوارتر است که این خود معنی خاتمیت و شریعت آخرین است.[۳۹]
به جهانیان بگو: پروردگار مرا به راهی راست رهبری فرموده و آن دینی است قیم و زوالناپذیر که بنیادش از همان سنت و رویه ابراهیم است.[۴۰]
در سوره بینه پس از آنکه میفرماید “مشرکین دست از عقیده باطل خود برنمیدارند جز آنکه فرستاده خدا با آیات و بینات فرا رسد و آیات کتاب قیم را برایشان بخواند. اینان دستوری ندارند جز آنکه خدای را با نیت پاک پرستش کنند، نماز بخوانند و…، میفرماید: ذلِکَ دِینُ الْقَیمَة.
این آیین –اسلام- دینی است قیم و زوالناپذیر.[۴۱]
وَ مَنْ یبْتَغِ غَیرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِین.
هر که جز آیین اسلام در جستجوی آیین دگر آید، تا اید و انقراض جهان از او پذیرفته نیست و بروز رستاخیز از زیانکاران است.[۴۲]
الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً.
امروز که پیامبر اسلام عهدهدار هدایت بشر است، دین را برای شما تکمیل و نعمت را برای شما تمام کردم، و خشنودم که برای همیشه بر دین اسلام باقی باشید.[۴۳]
روشن است که آیات فوق آیین اسلام را پابرجاترین راه هدایت و دین قیم و زوالناپذیر و گرویدن به غیر آن را تا انقراض جهان غیرقابلقبول دانسته و او را کمال و بلوغ دیانت و تمام نعمت معرفی کردهاست.
إِنَّ هَذَا الْإِسْلَامَ دِینُ اللَّهِ الَّذِی اصْطَفَاهُ لِنَفْسِهِ… ثُمَّ جَعَلَهُ لَا انْفِصَامَ لِعُرْوَتِهِ وَ لَا فَکَّ لِحَلْقَتِهِ وَ لَا انْهِدَامَ لِأَسَاسِهِ وَ لَا زَوَالَ لِدَعَائِمِهِ وَ لَا انْقِلَاعَ لِشَجَرَتِهِ وَ لَا انْقِطَاعَ لِمُدَّتِهِ[۴۴]}[۴۵]
اسلام همان آیینی است که پروردگار بزرگ آن را در میان ادیان برگزیده و قوانین آن را به اندازهای استوار فرموده که دستاویز آن پایان ناپذیر و حلقهاش گسستنی نیست. اساس و بنیادش انهدام نمیپذیرد و ارکانش زایل و نابود نمیگردد. درختش هرگز از ریشه بیرون نیاید [این چنین] مدنش نیز هیچ وقت پایان نمیپذیرید.[۴۶]
در قرآن، اسلام نسبت به ادیان ابراهیمی جدیدترین «آخرین» و کاملترین دین است.[۴۷] دین اسلام حدود یک میلیارد و هشتصد میلیون نفر پیرو دارد که دومین دین پرجمعیت دنیا بهشمار میآید.[۴۸] «البته لازم است ذکر شود که ادیان بابیه، ایزدی، دروز، راستافاری، صابئه، شَبَک جز ادیان ابراهیمی هستند و پس از اسلام ظهور کردند.[۴۹][۵۰][۵۱][۵۲][۵۳][۵۴]» طبعاً با توجه به مجازات سختگیرانه اعدام برای خارج شوندگان از دین، این آمار حتی شامل کسانی که نمیتوانند خروج خود را از اسلام علنی کنند، نیز میشود. بیشتر کشورهای عربی با حاکمیت دینی پایینترین ردهها در آمار مردمسالاری در حکومت هستند.[۵۵][۵۶][۵۷][۵۸]
اوقات شرعی، به زمانهای مشخص و دقیقی از شبانه روز، گفته میشود که شخص دیندار، در آن زمانها، رفتار دینی زماندار خود را انجام میدهد. محاسبه دقیق زمانهای شرعی، از دیرباز، نزد منجمان، رایج بودهاست.[۵۹]
اهلسنت، بر این باور هستند که بعضی عبارات اذان، مانند «الصلاة خیر من النوم» را عمربنخطاب افزودهاست.[۶۰] این در حالی است که شیعیان اذان را عبادتی میدانند که از جانب خدا تعیین گردیده و تغییر در جملات اذان را بدعت میدانند، شیعیان همچنین از لفظ اشهد ان علی ولیالله و اشهد ان علی حجتالله در اذان استفاده میکنند ولی هیچ دلیلی از محمد مبنی بر کاربرد این الفاظ در اذان ثابت نشدهاست[۶۱] همچنین عقیدهٔ شیعه این است که محمّد پیش از هجرت، برای تمام نمازهای واجب خود، اذان میگفتهاست.[۶۲] در ایران، اغلب اذان را در آواز بیات ترک در گوشه روحالارواح میخواندهاند. در مراسم تعزیه، اگر اذان گفته شود، به آواز کردی است.[۶۳]
اولین اذان سال در یکم هجری و در مدینه بود. در مسند ابوداود به اسناد صحیح از عبداللهبنزیدبنعبدربه انصاری آمده که او برای اولین بار پیشنهاد اذان را به محمد داده و محمد از او پذیرفتهاست.[۶۴]
ابوالقاسم محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم «۵۷۰–۶۳۲»، بنیانگذار و پیامبر دین اسلام است.[۶۵][۶۶]
دربارهٔ زندگی محمد گزارشهای فراوان و روشنی در متون تاریخی آمدهاست، ولی مانند هر شخصیت مهم تاریخی پیش از دنیای مدرن، تمام جزئیات زندگی او مشخص نیست. از اینروی که محمد، از تأثیرگذارترین شخصیتهای تاریخ بشری است. زندگانی، اعمال و افکار او در طی قرنها، بین موافقان و مخالفانش محل اختلاف و منازعه بودهاست. در دوران جوانیاش، او را امانتدار میدانستند و «محمد امین» خطاب میکردند.[۶۷]
در قرون وسطی، محمد در تصور عمومی غربیان بت یا خدایی پنداشته میشد که توسط مسلمانان پرستیده میشود. پس از اصلاحات پروتستانی، تصور غرب از محمد تغییر کرد، و در نگاه عمومی آنان به شخصی متقلب، مکار و خودخواه تبدیل شد.[۶۸]
در جوانی همراه گروهی از جوانان قبایل دهگانه مکه، درصدد برآمده بودند تا با ایجاد گروهی از پاسبانهای داوطلب، اجازه ندهند تا حق ستمدیدگان توسط ستمکاران پایمال شود. نام پیمان این نیروهای داوطلب حلفالفضول «پیمان جوانمردان»، و محمد از شمار مؤسسان آن بود. او به این موضوع، که در جوانی در چنین نیرویی عضویت داشتهاست افتخار میکرد.[۶۷]
خدیجه همسرش، نخستین کسی بود که به وی ایمان آورد و پس از وی علی بن ابیطالب پسر عمو، و زید بن حارث غلام خدیجه. شیعیان بر این باورند که طبق اسناد و مدارکی؛ محمد بارها در معرض عموم علی را به عنوان جانشین خود انتخاب کرده که از مهمترین این اسناد به «زمان دعوت از نزدیکان» «عشیره الاقربین»، و به آخرین سفر حج در غدیر خم اشاره میکنند و میگویند که در آن زمان حتی عمر و ابوبکر و دیگر صحابه با علی بیعت کردهاند. سنیها این قضیه را منکرند، ولی علی را نیز همچون دیگر صحابه محترم میشمارند.[۶۹][۷۰][۷۱][۷۲] و نیز گفته میشود که جعفر ابن ابوطالب، زید «تنها مسلمانی که بجز محمد، نامش در قرآن آمده»، ابوذر، ابوبکر و زبیر نیز از جمله دیگر نخست ایمان آورندگان به اسلام بودند.[۷۳]
اولین مسلمانان
پس از محمد اولین زن، خدیجه همسر وی، و اولین مرد، علی امام اول شیعیان، و سپس ابوبکر، زید بن حارثه، ابوذر غفاری، سعد بن ابیوقاص، لبابه دختر حارث، عبدالرحمن بن عوف، ابوعبیده جراح، عبدالله بن مسعود، عمار بن یاسر و سمیه مادر وی، در منابع با اختلاف در پسی و پیشی ذکر شدهاند.[۷۴]
محمد تا سه سال پس از بعثت دعوت خود را آشکار نکرد. وی در حق عمر بن خطاب و عمر بن هشام «ابوجهل» دعا کرد تا مسلمان شوند. ابوجهل پس از گفتگو با محمد، با گروهی از یارانش به کعبه رفت و برای نخستین بار به عنوان یک مسلمان طواف و مراسم حج به جای آورد.[۷۵] پس از آن به کوه صفا رفت، و تمام قریش را به پذیرش اسلام فراخواند.[۷۶]
پس از مدتی سران قریش تصمیم به مقابله با وی گرفتند. اولین اقدام آنها گفتگو با ابوطالب بود.[۷۷][۷۸][۷۹] سران قریش پس از آنکه کمک خواستن از ابوطالب را بیهوده دیدند، تصمیم به یاری جستن از یهودیان مدینه گرفتند، ایشان، سه سؤال را برای پرسش از محمد، مطرح کردند و گفتند اگر وی پاسخ را بداند، در پیامبری او شکی نیست. محمد درست زمانی که سران قریش احساس پیروزی میکردند، پاسخ آن پرسشها را داد.[۸۰][۸۱]
مولانا جلال الدین محمد بلخی
بر پایهٔ روایتهای اسلامی، قریشیان برای کشتن محمد نقشهای را طرح کردند. محمد به کمک علی ایشان را گمراه کرد، و به همراه ابوبکر از مکه بیرون رفت.[۸۲] به این سان، در سال ۶۲۲ میلادی «برابر با سال سیزدهم پس از آغاز دعوت خود» وی به مدینه که آبادی بزرگی بود هجرت کرد. همراهانی که با وی از مکه به مدینه مهاجرت کردند مهاجران، و مردم یثرب که محمد و مهاجران را یاری رسانده بودند انصار نامیده شدند. این هجرت مبدأ تقویم اسلامی شد.[۸۳]
به نوشته محمود طالقانی مسلمانان، معتقد به ذکر مشخصات پیامبری محمد در کتابهای مقدس پیش از او هستند. او سبب هجرت اقوامی از یهودیان را به سرزمین حجاز، و سکونت در دهکدهٔ گمنام و بینام و نشان یثرب را ناشی از همین پیشبینیها و پیشگوییها میداند.[۸۴] در حالی که یهودیان و مسیحیان چنین موضوعی را نپذیرفتند.
محمد چند ماه پس از حجة الوداع مریض شد، و چند روزی از سردرد و ضعف رنج برد.[۸۵] در روزی دوشنبه که محمد سخت بیمار بود و نتوانست از خانه بیرون رود، ابوبکر به پیشنمازی با مسلمانان نماز خواند.[۸۶]
محمد سرانجام در همان روز دوشنبه ۲۸ صفر[۸۷] برابر با ۸ ژوئن ۶۳۲، در حالی که ۶۳ سال زیسته بود درگذشت.[۸۵] پس از درگذشت محمد، ابوبکر وارد مسجد شد و آیهای از قرآن را با این مضمون خواند: «محمد نیست مگر فرستادهای که پیش از او فرستادگان آمده و رفتهاند؛ پس آیا اگر او بمیرد یا کشته شود به سوی گذشتگانتان بازخواهید گشت؟ و هر کس بازگردد به خدا آسیبی نمیزند، و خدا سپاسگزاران را پاداش میدهد. سپس گفت:
ای مردم، هر کس محمد را میپرستد، پس بداند همانا محمد مردهاست و هر کس خدای محمّد را میپرستد، بداند که او زندهای است که هرگز نمیمیرد.[۸۵][۸۸]
او را در خانه عایشه همسرش دفن کردند. مسجدی که بعدها به محل دفنش افزوده شد، به زیارتگاه مسلمانان تبدیل شد.[۸۹]»[آلعمران ۱۴۴]
علاوه بر روایت کلاسیک از تاریخ اسلام، پاتریشیا کرون، مایکل کوک و بسیاری دیگر از محققان، بر اساس متن و تحقیقات باستانشناسی، تصور کردهاند که «مسجدالحرام» در مکه واقع نشدهاست، بلکه در شمال غربی شبه جزیره عربستان واقع شدهاست.[۹۰][۹۱][۹۲][۹۳] دن گیبسون اظهار داشت که اولین مساجد اسلامی و جهتهای گورستان (قبله) نشان داد پترا، محمد اولین افشاگریهای خود را در اینجا دریافت کرد و اسلام در اینجا برقرار شد.[۹۴] رابرت برترام سرژانت در ژورنال جامعهٔ شرقشناسی آمریکا این نظریه را یک جدال سردرگم و غیرمنطقی توصیف کرد که به دلیل درک نادرست پاتریشیا کرون از متون عربی، عدم آشنایی با جامعهٔ عربستان، و سوءتعبیر از نوشتههای دیگر به نفع نظریهٔ خود پیچیدهتر شدهاست.[۹۵]
ابوبکر، از صحابه[۹۶] و دوستان محمد،[۹۷][۹۸][۹۹] برای نخستین بار، لقب «صدیق» را از او دریافت کرد.[۹۸] او، هنگامی که اسلام را پذیرفت، حدود ۴۰ سال سن داشت.[۱۰۰]
پس از درگذشت محمد، اتحاد میان مهاجران، به خصوص زمینهسازی عمر و ابوعبیده بن جراح، کار را برای تصدی مقام خلافت توسط ابوبکر، هموار کرد. هر چند منذر بن ارقم در دفاع از علی بن ابیطالب سخن راند، ولی عدم حضور بنیهاشم باعث شد تا سرانجام، در حالی که علی بن ابیطالب، به تغسیل و تدفین ایشان مشغول بود[۱۰۱] اهل سقیفه کار را تمام کرده و از هر عملی که موجب سستی پایههای بیعت با ابوبکر شود، جلوگیری کنند.[۱۰۲]
عمر بن خطاب (به عربی: ابو حفص عمر بن الخطاب بن نفیل بن عبد العزی)، از قدرتمندترین خلفای راشدین و فرمانروایان مسلمان در طول تاریخ اسلام میباشد[۱۰۳] که تحت فرمان او، سرزمین بینالنهرین و سوریه را فتح شده و استیلای بر پارس و مصر آغاز شد.[۱۰۴][۱۰۵][۱۰۶] عمر پس از ابوبکر در سال ۶۳۴ میلادی، به خلافت رسید و نخستین کسی بود که لقب «امیرالمؤمنین» را برای خود برگزید.[۱۰۷][۱۰۸] در منابع اهل تسنن ادعا شدهاست، در سال هفتم پس از مرگ محمد، عمر با ام کلثوم دختر علی ابن ابی طالب ازدواج کرد.[۱۰۹][۱۱۰] ولی شیعیان ادعا میکنند که عمر قاتل فاطمه زهرا است و علی دخترش را هرگز به ازدواج قاتل همسرش درنیاورد.[۱۱۱] عمر بن خطاب، در طول ده سال خلافت خود، زندگی اقتصادی سادهای داشت و از تجمل گرایی سخت متنفر بود. از جمله خصوصیات عمر بن خطاب سختگیری او دربارهٔ غیر عرب بود؛ به عنوان مثال چنانچه در منابع اهل سنت ذکر شدهاست وی دستور داده بود که سهم بیت المال غیر عربها برابر سهم بردگانِ عرب باشد[۱۱۲] و نیز اگر مرد عرب از عجم زن گرفت و بچهای از این ازدواج به دنیا آمد، چنانچه آن بچه در بلاد عرب به دنیا بیاید از پدرش ارث میبرد و اگر در سرزمین غیر عرب به دنیا بیاید از پدرش ارث نمیبرد[۱۱۳] ویا از ورود غیر عربها به پایتخت حکومت اسلامی که شعار برابری نژادها را داشت[۱۱۴][۱۱۵] منع کرد[۱۱۶] او توسط یک ایرانی به نام پیروز نهاوندی کشته شود.[۱۰۵]
عمر، در آخرین روزهای عمر خود، شش تن از صحابه را مأمور نمود تا در مدت سه روز خلیفه سوم را تعیین کنند.
این شش تن، عبارت بودند از: علی بن ابیطالب، عثمان بن عفان، عبدالرحمن بن عوف، زبیر بن عوام، طلحة بن عبید اللّه و سعد بن ابیوقاص. عمر چنین دستور داد که: «اگر چهار نفر نظری دادند و دو نفر مخالف شدند، آن دو نفر را گردن بزن و اگر سه نفر توافق کردند و سه نفر مخالفت نمودند، سه نفری که عبد الرحمان در میان ایشان نیست، گردن بزن، و اگر سه روز گذشت و بر کسی توافق حاصل نکردند، همه ایشان را گردن بزن».[۱۱۷] در این سه روز مذاکرات زیادی انجام شد و نتیجه بین علی و عثمان مردّد شد. سرانجام، عبدالرحمن، عثمان را انتخاب کرد و عثمان، به خلافت رسید.[۱۱۸]
بخشش فراوان عثمان از بیت المال به خویشاوندانش[۱۱۹] که پیشاپیش توسط خلیفهٔ دوم پیشبینی شده بود،[۱۲۰][۱۲۱] و مال اندوزی او،[۱۲۲][۱۲۳] از علل طغیان مردم علیه او بهشمار میرود. علاوه بر این دلایل، علی بن ابیطالب، بیتابی مردم در برافکندن عثمان از خلافت را دلیل دیگری بر قتل عثمان میداند.[۱۲۴]
پس از کشته شدن عثمان به دست شورشیانی از مصر و کوفه و بصره، نظرها بر علی و طلحه بود. در این میان اهالی مصر متمایل به طلحه بودند و انصار، بصریان و کوفیان تمایل بر خلافت علی داشتند.
سرانجام، ابوالحسن علی ابن ابی طالب در ۱۹ ذیحجه سال ۳۵ برابر ۱۸ ژوئن ۶۵۶، به خلافت برگزیده شد.[۱۲۵]
علی علاوه بر اینکه در مسائل شرعی «بهخاطر وقوف بسیار زیاد او بر قرآن و سنت»[۱۲۶] و در فقه، تفسیر، سیاست، محل رجوع مسلمین «به خصوص خلیفه دوم» بود[۱۲۷][۱۲۸][۱۲۹][۱۳۰] در سخنوری و ادبیات نیز چیره بود.
مرتضی مطهری به نقل از محمد عبده سخن او را شیواترین سخن پس از قرآن میداند.[۱۳۱][۱۳۲] بهطوریکه وابستگان بنی امیه، گفتارش را از حفظ میکردند، تا بیانشان شیوا شود.∗ بخشی از گفتارها و نوشتارهای وی در کتابی به نام نهج البلاغه جمعآوری شد. به گفتهٔ اروینگ، علی، شخصی دلیر، سخنور و بخشنده بود.[۱۳۳]
پس از صلح حسن و معاویه، حکومت به بنی امیه و سپس به بنی عباس رسید. عبدالرحمان سوم و جانشینانش در آندلس، فاطمیان، حفصیان و مرینیان نیز خود را جانشین محمد میدانستند. سلاطین عثمانی هیچگاه رسماً خلیفه نبودند. تنها عبدالمجید دوم از ۱۹۲۲ تا ۱۹۴۴ خود را خلیفه تمامی مسلمانان خواند.[۱۳۴]
مسلمانان به دو مذهب عمده شیعه و سنی بخش میشوند. هر یک از این دو فرقه انشعاباتی دارند. برای نمونه صوفیگری در میان شیعه و سنی وجود دارد.[۱۳۵]
اهل سنت بر این باورند که محمد، پس از خود جانشینی تعیین نکرد و پس از فوت محمد مسلمانان آن زمان بر اساس شورا یک تن را به عنوان خلیفه مسلمین انتخاب کردهاند.[۱۳۵] در آغاز در سقیفهٔ بنی ساعده، ابوبکر را که از صحابه «یاران» و نزدیکان محمد بود و در میان مسلمانان محبوبیت و اعتبار زیادی داشت، برای خلافت پس از محمد بر جامعه نوبنیاد مسلمانان انتخاب کردند.[۱۳۵]
فقه اهل سنت به چهار مکتب فقهی عمده که عبارتند از: حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی تقسیم میگردند.[۱۳۶]
شیعیان بر این باورند که امام و جانشین محمد از راه نص شرعی تعیین میشود و امامت علی، نخستین امام شیعیان و دیگر امامان شیعه نیز از راه نص شرعی ثابت شدهاست.[۱۳۷] اصول دین در تشیّع پنجگانه است و علاوه بر سه اصل دین توحید، نبوت و معاد، به دو اصل دیگر یعنی عدل و امامت نیز باور دارند:
مهمترین مذاهب شیعه، عبارتند از: دوازدهامامی، اسماعیلیه، زیدیه، کیسانیه، واقفیه و فطحیه.[۱۳۵]
برخی ادعا دارند که: محمد زمانی که در مدینه بود، برای سران امپراتوریهای جهان «زمامداران» نامه نگاری کرد و آنها را به اسلام دعوت نمود. یکی از این نامهها خطاب به خسرو پرویز شاه ایران بود.[۱۳۸]
پس از درگذشت محمد، مسلمانان در زمان خلیفه دوم به فرمان عمر، به ایران حمله کردند؛ و طی تقریباً ۱۰ سال ایران جز نواحی گیلان و مازندران گشوده شد.
اسلام به سرزمینهایی با زبان و فرهنگ متفاوت پا گذاشت. مردمان این سرزمینها برای فهم بیشتر قرآن به فراگیری زبان عربی پرداختند. به این ترتیب، برای نخستینبار یک زبان بینالمللی در گسترهٔ وسیعی از جهان رایج شد که به گسترش دانش کمک زیادی کرد. زبان مشترک باعث شد که هیچ دانشمندی در سرزمینهای اسلامی، احساس غربت نکند و برای دانشاندوزی به شهرهای مختلف سفر کند. نگارش کتاب به زبان عربی باعث شد هر دانشمندی از دستاوردهای علمی دانشمندان دیگر آگاه شود و ارتباط علمی، که برای پیشرفت دانش اهمیت زیادی دارد، امکانپذیر شود. ترجمهٔ آثار علمی تمدنهای پیشین به عربی باعث شد که برای نخستین بار بخش عمدهای از دستاوردهای علمی و فرهنگی بشر تا آن زمان، کنار هم قرار گیرد.[۱۳۹]
بعضی نویسندگان غربی دربارهٔ سهم اسلام در تمدن جهان نوشتهاند. از جمله ناصرالدین صاحب زمانی در کتاب خداوند دو کعبه، صص:۲۲۹–۲۲۶ دربارهٔ کتابی با عنوان «سهم اسلام در تمدن جهان»، تألیف استانوود کاب مینویسد: «۵ ماه پیش از سفرم به بُستُن، در فروردین ۱۳۴۶ در کتابخانهٔ مسجد زیبای واشینگتن، به کتاب کوچکی از یک نویسندهٔ آمریکایی برخوردم که از جهاتی چند دارای گیرایی خاص بود. کتاب نوشتهٔ استن وود کاب سهم اسلام در تمدن جهان نام دارد «Islamic contribution to civilization» و یکی از کم نظیرترین کتابهایی بهشمار میرود که در کمال اختصار، لیکن با رسایی و دیدی وسیع و جامع، دربارهٔ اهمیت تمدن اسلامی برای تاریخ و فرهنگ انسانی، به یک زبان زندهٔ غربی، تا آنجا که نویسنده آگاهی دارد، تاکنون تدوین یافتهاست.»[۱۴۰]
پیروان اسلام بیش از یک میلیارد و هشتصد میلیون نفر تخمین زده میشوند که پیرو آیین محمد فرزند عبدالله از مردمان حجاز و آیینی با قدمت بیش از ۱۴۴۰ سال (سال قمری) هستند. مسلمانان جهان در اعتقاد به پیامبری محمد بن عبدالله به عنوان آخرین پیامبر آسمانی (خاتمالانبیاء)، قرآن (کتاب مقدس اسلام)، قبله و بسیاری از احکام شریعت اسلام، اشتراک عقیده دارند. بیشتر کشورهای اسلامی در خاورمیانه، آسیای میانه، شمال آفریقا، و جنوب شرقی آسیا هستند. اندونزی پرجمعیتترین کشور اسلامی است. همهٔ کشورهای اسلامی در سازمان کنفرانس کشورهای اسلامی عضویت دارند.[۱۴۱] اکثر کشورهای جهان اسلام آمار پایینی در مردم سالاری و آمار بالایی در استبداد، تمامیتخواهی، یکّهسالاری و خودکامگی دارند.[۱۴۲][۱۴۳][۱۴۴][۱۴۵][۱۴۶][۱۴۷] در جهان عرب جمعیت خداناباوران در حال افزایش است.[۱۴۸][۱۴۹][۱۵۰][۱۵۱][۱۵۲]
جدول کشورهای اسلامی بر اساس جمعیت[۱۵۳]
نقد اسلام عموماً به نقد دین اسلام در باورها، اصول یا هر عقیده مرتبط با اسلام گفته میشود که از همان اولین مرحلههای شکلگیری آن وجود داشتهاست. اولین نقدهای نوشتاری توسط مسیحیان و یهودیان نوشته شده، یا همانند مسلمان سابق ابن راوندی. تا قبل از قرن نهم میلادی، برخی اسلام را بهعنوان شاخهای رادیکال از بدعتگذاری در مسیحیت میشناختند.[۱۸۲]
هلال ماه و ستاره «گاهی چندین ستاره» یک نشان باستانی است که طی دهه ۱۹۵۰ تا ۱۹۶۰ مجدداً به عنوان نماد اسلام یا جامعه اسلامی شناخته شد. این نشان در پرچم بسیاری از کشورهایی که اکثریت مردم، مسلمان هستند همچون ترکیه، آذربایجان، مالزی، الجزایر، لیبی، تونس، موریتانی، پاکستان، سلطاننشین آچه در اندونزی و پرچم عثمانی و نشان بسیاری از گروهها و اتحادهای اسلامی مانند اتحادیه مغرب عربی و امت اسلام وجود داشته یا دارد و بر نوک منارهها و گنبدهای اسلامی نیز نصب میشود. این نشان پیش از اسلام نیز وجود داشتهاست و ریشه آن به قرن ششم پیش از میلاد مسیح و اطراف اسرائیل باستان و موأب برمیگردد و در پیکرنگاری سومری رایج بودهاست. این نشان پیش از اسلام بر روی سکه بیزانتیوم «استانبول کنونی»، سکههای رومی و ساسانی نیز ضرب میشدهاست. هفتم اکتبر ۱۹۵۱ زمانی که قانون اساسی لیبی این نشان را برمیگزیند هلال ماه را یادآور تقویم هجری قمری و ستاره را نشان راه روشن و پشت سر گذاشتن تاریکی اعلام کرد.[۱۸۳]
«Philosophe, orateur, apôtre, législateur, guerrier, conquérant d’idées, restaurateur de dogmes, d’un culte sans images, fondateur de vingt empires terrestres et d’un empire spirituel, voilà Mahomet!»
رده:دریاچههای جامو و کشمیر
https://bora.uib.no/bora-xmlui/bitstream/handle/1956/12367/144806851.pdf?sequence=4&isAllowed=y
Population Reference Bureau: 2008 Data Sheet
«گزارش نظرسنجی دربارهٔ نگرش ایرانیان به دین (پیدیاف)»
صفحهها برای ویرایشگران خارجشده از سامانه بیشتر بدانید
بخشیاز مجموعه مقالات:
مذهب اهل سنت
مذاهب فقهی
حنفی · مالکی · شافعی · حنبلی
شهادتین · نماز · روزه · حج · زکات
مولانا جلال الدین محمد بلخی
خلفای راشدین
ابوبکر · عمر · عثمان · علی
صحابه
سعید بن زید · زبیر · طلحه
سعد بن ابیوقاص · عبدالرحمن بن عوف
ابوعبیده جراح
مبانی فقه
قرآن · سنت · اجماع · قیاس · اجتهاد
کتب حدیث
صحیح بخاری · صحیح مسلم · سنن نسایی
سنن ابوداود · سنن ترمذی· سنن ابن ماجه
الموطأ
مکانهای مقدس
مکه · مدینه · بیتالمقدس
سنی، اهل سنت یا تسنن، بزرگترین مذهب دین اسلام است که حدود ۸۷ تا ۹۰ درصد مسلمانان پیرو آن هستند.[۱] کلمه اهل سنت در نام این فرقه اسلامی، اشاره به شیوه زندگی محمد بن عبدالله دارد که آن را سنت پیامبر مینامند.[۲] اختلاف میان شیعه و سنی از زمان درگذشت پیامبر اسلام و تفاوت نظر بر سر جانشینی او آغاز شد و رفته رفته تبدیل به اختلاف نظرهای سیاسی و دینی گردید.[۳]
به باور اهل سنت، محمد برای خود جانشینی تعیین نکرد و جامعه اسلامی بر اساس سنت عمل کرده و ابوبکر، پدرزن پیامبر اسلام، را به عنوان نخستین خلیفه برگزیدهاست.[۳] در سمت مقابل، شیعیان معتقدند که محمد علی را به عنوان جانشین خود انتخاب کردهاست.[۴][۵][۶][۷][۸] تنش سیاسی میان شیعیان و اهل سنت در طول تاریخ اسلام به مرور بیشتر شد و اخیراً با ظهور وهابیت، به اوج خود رسیدهاست.[۳]
پیروان تسنن را در عربی اهل سنت و جماعت (عربی: أهل السنة والجماعة) یا به صورت سادهتر، اهل سنت مینامند.[۹][۱۰] در غرب، به خصوص در زبان انگلیسی، گاهی اوقات اهل سنت را «مسلمانان ارتدکس» نیز خطاب میکنند؛[۱۱][۱۲][۱۳] با این حال در مورد این ترجمه اختلاف نظر وجود دارد.[۱۴]
قرآن، حدیث (به خصوص آن دسته از احادیثی که در صحاح سته ذکر آنان رفته) و اجماع، پایههای فقه سنی را تشکیل میدهند. تسنن مجموعهای از مذاهب سنی است که به مرور زمان، میانشان اختلافاتی پدید آمدهاست. اشاعره و ماتریدی مهمترین مکاتب کلامی، و حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی مذاهب چهارگانه فقهی را تشکیل میدهند.[۱۵]
واژه اهل سنّت از دو واژه عربی اهل و سنت تشکیل شدهاست. اهل به معنای گروهی است که در چیزی با هم شریک باشند و سنّت نیز به راه و روش نیکو و پسندیده گفته میشود.[۱۶]
سنت در اصطلاح معانی مختلفی دارد:
پیامبر اسلام ده سال پس از هجرت، و چند ماه پس از بازگشت از حجةالوداع، بیمار شد و ظهر روز دوشنبه در ۱۲ ربیعالاول سال ۱۱ مصادف با ۷ ژوئن سال ۶۳۲م در خانهٔ همسرش عایشه در شهر مدینه در حالی که ۶۳ سال داشت درگذشت.[۱۸][۱۹] گروهی از مردم به سقیفه بنی ساعده رفتند تا در مورد جانشینی محمد گفتگو کنند.[۲۰] این امر درحالی بود که، علی[۲۱] به همراه طلحه و زبیر و جمعی از خویشان و صحابهٔ محمد، مشغول خاکسپاریاش بودند،[۲۲] نتیجه گردهمایی مسلمانان در سقیفه، انتخاب ابوبکر بهعنوان جانشین محمد بود.[۲۳][۲۴] گروهی از انصار در سقیفه بنی ساعده از سعد بن عباده حمایت میکردند، اما مهاجران این را نپذیرفته و خود را از لحاظ خویشاوندی نزدیکتر به محمد میدانستند. در میان مهاجران عدهای نیز به رهبری علی و شامل زبیر، طلحه، عباس بن عبدالمطلب، مقداد، سلمان فارسی، ابوذر غفاری و عمار بن یاسر، علی را وارث مشروع محمد میدانستند. در اینجا سه تن از مهاجران به نامهای ابوبکر و عمر و ابوعبیده جراح انصار را جمع کرده و به آنها ابوبکر را تحمیل کردند. حسادت بین دو قبیلهٔ مهم انصار به نام اوس و خزرج و عدم فعالیت بنیهاشم در تبلیغ نظرشان، موفقیت این سه تن را تسهیل نمود.[۲۵]
این انتخاب باعث اختلاف بین هواداران ابوبکر و طرفداران علی شد. طرفداران علی قائل بودند که علی توسط شخص محمد به جانشینی منصوب شدهاست و بنابراین مقام خلافت باید از آن وی باشد.[۲۶][۲۷] علاوه بر آن، طبری در تاریخ خود نقل کردهاست که گروهی از مخالفان ابوبکر از جمله زبیر در خانهٔ فاطمه گرد آمدند و عمر با تهدید به آتش زدن خانه، آنها را بیرون کشاند. علی بعداً مکرر میگفت که اگر چهل یاور داشت قیام میکرد.[۲۸] به نوشته پوناوالا علی و بنیهاشم تا قبل از مرگ فاطمه (حدود شش ماه) از بیعت با ابوبکر سر باز زدند. علی بر روی حقش پافشاری ننمود، چرا که تمایل نداشت امت نوپای اسلام دچار کشمکش گردد.[۲۹]
بدین ترتیب به تدریج نهاد خلافت پدید آمد که در خارج از جهان اسلام معادلی ندارد. خلیفه از منزلت رهبری و حق گزینش زمامداران برخوردار بود. انتصاب به خلافت نوعی قرارداد بود که تعهدات متقابلی را بین خلیفه و اتباع وی (امت) پدیدمیآورد.[۳۰]
اهل سنت معتقدند که اصحاب پیامبر فرستندگان قابل اعتماد اسلام هستند زیرا خدا و پیامبر صداقت آنها را پذیرفتند. منابعی از قرون وسطی حتی لعنت یا اهانت به آنها را منع میکنند.[۳۱] روایاتی از پیامبر مانند روایتی که عبدالله بن مسعود از پیامبر نقل کردهاست که «بهترین افراد نسل من هستند، سپس کسانی که از آنها پیروی میکنند، سپس کسانی که از آنها پیروی میکنند» این دیدگاه اهل سنت را تأیید کردهاست. آنها همچنین معتقدند قرآن نیز از این مطلب پشتیبانی میکند.[۳۲] بنابرین احادیث اصحاب نیز برای شناخت ایمان اسلامی قابل اعتماد هستند. اهل سنت همچنین معتقدند که اصحاب مؤمن واقعی بودند، زیرا آنها وظیفه گردآوری قرآن را بر عهده داشتند.
طبق پژوهشی از مرکز تحقیقات پیو در سال ۲۰۱۰ که در سال ۲۰۱۱ انتشار یافت،[۳۳] ۱٫۶۲ میلیارد مسلمان در جهان زندگی میکنند که ۸۵ تا ۹۰٪ از آنها سنی هستند.[۳۴] اهل سنت در تمام کشورهای جهان اسلام به جز شش کشور ایران، عراق، جمهوری آذربایجان، لبنان، بحرین و عمان در اکثریت هستند که در عمان مذهب اباضیه و در سایرین مذهب تشیع رایج است.
چهار مذهب حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی مهمترین مذاهب فقهی اهل سنت هستند و امروزه اکثریت قریب به اتفاق اهل سنت پیرو یکی از این مذاهب چهارگانه هستند. در گذشته مذاهب دیگری مانند اوزاعی، ثوری، لیثی، جریری و ظاهری نیز در میان اهل سنت رایج بودهاند که هماکنون به جز ظاهری سایرین از میان رفتهاند. مذهب ظاهری نیز برای سالها از میان رفته بود تا اینکه در میانه قرن بیستم توسط برخی از مسلمانان احیا شد.[۳۵][۳۶]
فقه حنفی در بین مذاهب چهارگانه اهل سنت بیشترین پیرو را دارد و عمده پیروان این مذهب نیز در کشورهای آسیای میانه، افغانستان، پاکستان، چین، ترکیه، بالکان، شبه قاره هند و آسیای مرکزی قرار دارند و ۷۱ درصد از مسلمانهای اهل سنت جهان پیرو این مذهب میباشند. نام این شاخه منسوب به بنیادگذار آن یعنی ابوحنیفه نعمان بن ثابت زوطی (۱۵۰–۸۰ هجری قمری) است. این مذهب بر منابع قرآن، سنت، گفته اصحاب، قیاس، استحسان، اجماع و عرف بنا شدهاست. آنچه در مسئله قیاس موجب تمایز ابوحنیفه از دیگران بود، میزان کاربرد و به ویژه چگونگی برخورد در موارد تعارض قیاس با ادله ضعیف نقلی همچون خبر واحد و برخی ظواهر بود.[۳۷]
فقه مالکی توسط مالک بن انس و در قرن ۸ میلادی تأسیس شد. فقه مالکی به قرآن و سنت به عنوان منابع اولیه تکیه دارد. در این مذهب، سنت علاوه بر گفتار و رفتار پیامبر، شامل احکام قانونی صادر شده توسط چهار خلیفه نخست، به خصوص احکام صادر شده توسط عمر نیز میشود.[۳۸] برخلاف دیگر فقههای اسلامی، فقه مالکی، اجماع اهل مدینه را نیز به عنوان منبعی معتبر برای تشریع به رسمیت میشناسد.[۳۹] مالک کتابی در حدیث با نام «الموطأ» دارد. او در «اجتهاد» خود اعتماد بر قرآن کریم و حدیث میکرد و اگر حدیثی پیدا نمیکرد به «قیاس» رجوع مینمود. مذهب مالکی در مدینه نشأت یافت و در حجاز منتشر گشت سپس اهل مغرب و اندلس آن را پذیرفتند و اکنون این مذهب در مراکش، الجزایر، تونس، لیبی، جنوب مصر، سودان و کویت رواج دارد.[۴۰] اصول مذهب فقهی مالکی عبارتند از قرآن، سنت نبوی، عمل اهل مدینه، قول صحابی (در صورت فقدان حدیث نبوی)، مصالح مرسله، قیاس، سد ذرایع، اجماع، عرف و عادت، استحسان و استصحاب.[۴۱] این مذهب از نظر شمار پیروان رتبه دوم را در بین مذاهب چهارگانه دارد.
فقه شافعی پیرو ابوعبدالله محمد ادریس شافعی است. وی با ادغام کردن مذاهب حنفی و مالکی روشی نوین را بنا نهاد که از حدیث در آن بهره میجست. او قرآن، سنت، اجماع و قیاس را قبول داشت و قائل به استدلال بود ولی به استحسان و مصالح مرسله اعتناء نداشت و آن را مردود میشمرد. شافعی نخستین کسی است که مسائل اصول فقه را در کتابی بنام الرساله تدوین و تألیف کرد. گرایش فقهی او میانه گرایش اهل حدیث و اهل رای است، چرا که وی گرایش ابوحنیفه را با گرایش مالک درآمیخت، یعنی از طرفی با اصول و مبانی ابوحنیفه تا حدی موافقت کرد و از طرف دیگر در بها دادن به حدیث با مالک همراه شد، تا آن جا که در عراق و خراسان به اهل حدیث شهره شد و مردم بغداد نام (یاور سنت) بر او نهادند. مذهب شافعی سومین مذهب پرجمعیت اهل سنت و جماعت است و پیروان آن در سومالی، اریتره، اتیوپی، جیبوتی، شرق مصر، تانزانیا، یمن، کردستان، اندونزی، مالزی، سریلانکا، مالدیو، کرالا و برخی مناطق ساحلی در هند، سنگاپور، میانمار، تایلند، برونئی، و فیلیپین ساکن هستند.[۴۲]
فقه حنبلی پیرو ابو عبدالرحمان احمد ابن حنبل است. ابن حنبل اهل حدیث بود و توجهی به رأی نداشت. استناد او صرفاً به قرآن و حدیث پیامبر اسلام بود. محمد پسر عبدالوهاب، مؤسس وهابیت نیز مذهب حنبلی داشتهاست. او در استنباطهای فقهی خود به هشت دلیل قرآن، سنت، فتوای صحابه، اجماع، قیاس، استصحاب، مصالح مرسله و سد ذرایع تکیه کردهاست.[۴۳] این مذهب کمشمارترین پیروان را در میان مذاهب چهارگانه دارد و پیروان آن بیشتر در عربستان، قطر و چهار امارت شارجه، امالقوین، راسالخیمه و عجمان در امارات متحده عربی ساکن هستند.[۴۴][۴۵]
مذاهب فقهی اهل سنت همگی روشهای خاص خود را در تفسیر قوانین اسلامی دارند و از آنجا که این مذاهب روشهای روشنی را برای تفسیر این قوانین بیان شدهاست، تفاوتهای اندکی در فقه آنها موجود است. گرچه در گذشته درگیری بین مذاهب اغلب خشونتآمیز بودهاست، امروزه چهار مذهب اهل سنت اعتبار یکدیگر را به رسمیت میشناسند و در طول قرنها در بحثهای علمی با یکدیگر تعامل داشتهاند.[۴۶][۴۷]
از نظر اصول اعتقادی، اهل سنت و جماعت، در طیفی میان اشعریه تا سلفیه پراکندهاند. این اختلاف نظر بدین جهت است که گروهی از اندیشمندان در برخورد با مباحث اعتقادی به کلام و استدلال متوسل میشدند و گروهی دیگر معتقد به پذیرش نصوص و پیروی از شیوهٔ سلف (صحابه و تابعین) و پرهیز از مباحث کلامی بودند.[۴۸]
اشاعره پیروان مکتب کلامی ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری هستند که در برابر خردگرایان معتزلی، بر نقل (قرآن و سنت) تأکید میورزند و نقل را بر عقل ترجیح میدهند.[۴۹] ابوالحسن اشعری، بر خلاف قدمای اهل حدیث مانند احمد بن حنبل، بحث و استدلال و به کار بردن منطق را در اصول دین جایز شمرد و از قرآن و سنت بر مدعای خود دلیل آورد. او کتابی به نام «رسالة فی استحسان الخوض فی علم الکلام» نوشتهاست.[۵۰] پس از او نامداران دیگری در این مکتب ظهور کردند و پایههای آن را استوار کردند. از آن میان قاضی ابوبکر باقلانی معاصر شیخ مفید و درگذشته در سال ۴۰۳ و ابواسحاق اسفراینی که در طبقه پس از باقلانی و سید مرتضی بهشمار میرود، و دیگر امام الحرمین جوینی استاد غزالی و خود امام محمد غزالی صاحب «احیاء علوم الدین» متوفای در ۵۰۵ هجری و امام فخرالدین رازی را باید نام برد. اندیشه و روش اشاعره در سدههای آزگار در دگردیسی بودهاست، اما آنچه امروز به نام باورهای اشعری بدانها استناد میشود، بیشتر استدلالهایی است، که قاضی عضدالدین ایجی در کتاب مواقف ش آوردهاست.
بنیانگذار مکتب ماتریدی ابو منصور ماتریدی بود. میان او و حکیم سمرقندی دربارهٔ اختلاف میان اهل سنت و معتزلیان و کرامیان در سمرقند مناظره بودهاست.[۵۱] این مکتب تا مدتها با عنوان مکتب علمای سمرقند شناخته میشد. بعد از ابومنصور ماتریدی بود که افرادی همچون حکیم سمرقندی، ابولیث سمرقندی، ابوالیسر پزودی و نجمالدین عمر نسفی آن را به نام ماتریدی گستردند.[۵۲] دوران ماتریدی دورهٔ ضعف حکومت مرکزی بغداد است و در همین دوره است که حکمرانیهای محلی یکی پس از دیگری استقلال یافتهاند، از جلمه حکومت ادبپرور سامانیان. در دوران حکومت همین خاندان بر خراسان و فرارود بود که ماتریدی تربیت یافت.[۵۳] ماتریدیه برای اثبات خدا و بحث توحید عموماً بر براهینی که دیگر متکلمان نیز به آن اشاره دارند مانند برهان حدوث، برهان وجوب و امکان و برهان نظم تکیه دارند. یکی از براهین جالب توجهی که ماتریدی به چالش میکشد، برهان شر است. او از این برهان که بهطور معمول برای انکار خداوند به کار میرود برای اثبات وجود صانع بهره میجوید: «اگر عالم خود به خود به وجود آمده بود میبایست هر چیزی برای خود بهترین و نیکوترین صفات و حالات را پدیدمیآورد و در این صورت شرور و زشتیها وجود نمیداشت و وجود اینها دلیل بر این است که جهان خود به خود به وجود نیامده بلکه به واسطه غیر از خود پدید آمدهاست».[۵۴]
معتزله بر خلاف اهل حدیث که انبوه حدیثهای اصیل و جعلی پیامبر و صحابه را مورد توجه خود قرار داده بودند، عقل و خرد را به تنهایی برای پیروی از اسلام راستین کافی میدانستند؛ و گاهی نظرات فلاسفه را با دین مخلوط میساختند. بعدها اشاعره برخاستند و جانشین اهل حدیث شدند. اشاعره را میتوان جمع میان معتزله و اهل حدیث دانست ولی آنها نیز عقاید معتزله را مردود میدانستند. تأکید معتزله بر روی عقل آنچنان جدی بود که بر خلاف بسیاری از فقها که حدیث را مطلق میدانستند آنان اعتقاد داشتند که در تعارض حدیث با عقل، عقل مقدم است. به علاوه و باز بر خلاف نظر بسیاری از علما، اعمال و احادیث صحابه را مطلق و لازمالاجرا نمیدانستند.[۵۵] اما اساسیترین و در عین حال بحثانگیزترین موضعگیری معتزله در بحث پیچیده مخلوق (حادث) یا غیر مخلوق (قدیم) بودن قرآن پیشآمد.[۵۶]
سلفیها به دین اسلام تمسک جسته و خود را پیرو سلف صالح میدانند و در عمل و اعتقادات خود از پیامبر اسلام، صحابه و تابعین تبعیت میکنند. سلفیها تنها قرآن و سنت را منابع احکام و تصمیمات خود میدانند.[۵۷] سلفی گری دو رکن اساسی دارد: یکی بازگشت به شیوهٔ زندگی و مرام سلف صالح و در نهایت سنت حجاز و به خصوص سنت اهل مدینه در ۱۴۰۰ سال پیش، و دوم مبارزه با بدعت، یعنی هر چیزی که سلفیها جدید و خلاف سنت میدانند.[۵۸] سلفیهای معاصر بر معنی خاصی از توحید تأکید زیادی دارند که باعث میشود افراد بسیاری «نامعتقد» به آن تلقی گردند.[۵۹] سلفیگری دارای ابعاد مذهبی، فرهنگی، اجتماعی، و سیاسی است و تأثیری بنیادین بر متفکران مسلمان در گوشه و کنار جهان اسلام گذاشتهاست.
مولانا جلال الدین محمد بلخی
در تاریخ معاصر دست کم سه گونه سلفی گری قابل تفکیک است. سلفی گری ظاهراگرا پیرو آرای اهل حدیث و بخصوص ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب است. سلفیگری جدید، رویکردی متمایز از سلفی گری ظاهرگراست که در آغاز قرن بیستم و در واکنش به پیشرفتهای غرب توسط سید جمالالدین اسدآبادی و محمد عبده با هدف آزادسازی امت اسلام از تقلید و جمود و احیای اخلاقی، فرهنگی، و سیاسی بنیانگذاری شد. جهادگرایی سلفی الهامبخش بسیاری از گروههای مسلح مانند القاعده در آغاز قرن ۲۱ بودهاست. این گروهها دیدگاههای سلفیگری علمی (سلفیگری سنتی) را رد کرده و خشونت را راهی مناسب و ضروری برای مقابله با حملات غرب علیه اسلام میدانند.[۶۰] این گروهها متون اسلامی و تاریخ را بازتفسیر نموده و بر آیات نظامی قرآن و تاریخ نظامی اسلام تأکید بسیار دارند.[۶۱] تخمین زده شدهاست که سلفیهای جهادی کمتر از یک درصد کل جمعیت مسلمانان را تشکیل میدهند.[۶۲]
همواره سنت غنی از عرفان به صورت تصوف در میان اهل سنت رایج بودهاست. از نظر تاریخی، تصوف از اوایل قرون وسطی به بعد «به یک بخش فوقالعاده مهم از اسلام» و «یکی از جنبههای گسترده و همهجانبه زندگی مسلمانان» در تمدن اسلامی تبدیل شد و تقریباً در همه جنبههای اصلی زندگی مسلمانان سنی از هند و عراق تا سنگال نفوذ کرد.[۶۳][۶۴][۶۵] تصوف تا قرن بیستم همچنان به عنوان بخش مهمی از زندگی روزمره مسلمانان باقی ماند و در این زمان با ظهور سلفیگری و وهابیت مبارزه با نفوذ آن بر تمدن اسلامی آغاز شد.[۶۵][۶۶] در قرن یازدهم، تصوف، که پیشتر در تقوای اسلامی کمتر روند «مدونی» داشت، «مدون و متبلور» شد[۶۷] و به صورتی درآمد که تا به امروز ادامه داشتهاست.[۶۷]
تصوف، روشی از سلوک باطنی است. در تعریف تصوف، نظرات مختلفی بیان شده اما اصول آن بر پایه طریقه ایست که شناخت خالق جهان، کشف حقایق خلقت و پیوند بین انسان و حقیقت از طریق سیر و سلوک عرفانی باطنی و نه از راه استدلال عقلی جزئی میسر است. موضوع آن، نیست شدن خود، و پیوستن به خالق هستی و روش آن اصلاح و کنترل نفس و ترک علایق دنیوی و خویشتن داری است.[۶۸][۶۹]
ظاهراً واژه صوفی در قرن دوم هجری، در برخی از سرزمینهای اسلامی، بخصوص در میانرودان، متداول شد. کسانی که در قرن دوم صوفی خوانده میشدند، تشکیلات اجتماعی و مکتب و نظام فکری و عرفانی خاصی نداشتند؛ بهعبارت دیگر، تشکیلات خانقاهی و رابطه مرید و مرادی و آداب و رسوم خاص صوفیه، و همچنین نظام فکری و اعتقادی ای که جنبه نظری تصوف را تشکیل میدهد، در قرن دوم و حتی در ربع اول قرن سوم پدید نیامده بود.
قرآن به گونهای که امروزه به صورت کتاب وجود دارد توسط اصحاب پیامبر در عرض چند ماه پس از مرگ وی گردآوری شده و مورد قبول همه فرقههای اسلام است.[۷۰] با این حال، مسائل اعتقادی و زندگی روزمره بسیاری وجود دارد که بدان مستقیماً در قرآن اشاره نشدهاست. در ابتدا پیامبر و جامعه اولیه مسلمان نظارهگر رفتارها بودند اما با گذر زمان نسلهای بعدی به دنبال سنتهای شفاهی در مورد تاریخ اولیه اسلام و اعمال محمد و پیروان نخستین او بودند و آنها را نوشتند تا حفظ شوند. این سنتهای شفاهی ضبط شده را حدیث مینامند.[۷۱] دانشمندان مسلمان در طول دورههایی که حدیث را غربال کردهاند و سلسله روایات هر سنت را ارزیابی کردهاند، وثاقت راویان را موشکافی میکنند و قدرت هر حدیث را بر این اساس قضاوت میکنند.[۷۲]
کتب سته یا کتابهای ششگانه شش کتاب حاوی حدیث هستند. این کتابها معتبرترین کتب حدیث نزد اهل سنت و پس از قرآن مهمترین منابع دینی است که در دسترس آنان است و توسط علمای اهل سنت مطالعه و استفاده میشود. دو کتابی که نوشته بخاری و مسلم هستند در میان سایرین از درستی بیشتری برخوردارند. این شش کتاب عبارتند از:
همچنین مجموعههای دیگری از حدیث وجود دارد که حاوی بسیاری از حدیثهای معتبر است و اغلب توسط پژوهشگران و متخصصان استفاده میشود. نمونههایی از این مجموعهها عبارتند از:
مؤسسه الازهر در مصر یکی از مهمترین نهادهای آموزشی اسلام اهل سنت در سراسر جهان است. ماده ۳۲ ب، بند ۷ قانون ازهر مصر در سال ۱۹۶۱ تصریح میکند که ازهر از «راه اهل سنت پیروی میکند» («منهج اهل سنت و جماعت») و امت با مبانی دین و کاربردهای فقه، با چهار مذهب آن، موافقت کردهاست. تنها کسانی که به مسیر علم و رفتار خود پایبند باشند میتوانند «عضو شورای علمای بزرگ» (هیئت کبار العلما) شوند که امام اکبر الازهر در میان آنها گزیده میشود.[۷۳] دانشگاه زیتونه در تونس و دانشگاه قرویین در مراکش نیز به رسمیت شناخته شدهاند. آن دو به همراه ازهر در سند نهایی کنفرانس اهل سنت در گروزنی ذکر شدهاند.[۷۴]
یکی دیگر از نهادهایی که ادعا میکند از طرف اهل سنت سخن میگوید، شورای علمای ارشد است که در سال ۱۹۷۱ در عربستان سعودی بنیانگذاری شدهاست. در گذشته این شورای چندین بار در مورد فتاوا در مورد عضویت سنیها در گروههای اسلامی خاص اظهار نظر کردهاست. شورا در سال ۱۹۸۶ فتوایی مبنی بر حذف جامعه احباش از اهل سنت منتشر کرد.[۷۵] جامعه مسلمانان جهان در مکه که عربستان سعودی آن را نیز بنیانگذاری کردهاست، در سال ۱۹۸۷ مصوبهای منتشر کرد مبنی بر اینکه تسنن به معنای آموزههای ناب زمان پیامبر و وجود حق خلافت است.[۷۶]
اداره امور دینی ترکیه (Diyanet İşleri Başkanlığı یا سازمان دیانت) از سیاست مذهبی امپراتوری عثمانی پیروی میکند و تفسیری سنی از اسلام ارائه میدهد.[۷۷] برنامههای کمیته وحدت ملی در دهه ۱۹۶۰ برای تبدیل مرجع دیانت به یک نهاد غیردولتی که علویها را نیز در بر میگرفت، به دلیل مقاومت روحانیت محافظهکار اهل سنت در داخل و خارج از مرجع دیانت شکست خورد.[۷۸] از دهه ۱۹۹۰، مرجع دیانت خود را به عنوان نهادی معرفی کرد که بالاتر از مذاهب (mezhepler üstü) قرار دارد.[۷۷] گرچه آموزش دینی که توسط مقامات در مدارس ترکیه سازماندهی شدهاست منحصراً بر اساس درک اهل سنت از اسلام است.[۷۹]
یک حدیث معروف از پیامبر اسلام نقل شده که امت اسلامی به ۷۳ فرقه تقسیم میشود و تنها یکی از این فرقهها، فرقه ناجیه («گروه نجاتیافته») است.[۸۰] اهل سنت بر این باورند که خود فرقه ناجیه هستند. برای نمونه عبدالقاهر بغدادی (مرگ در ۱۰۳۷ میلادی) در اثر خود الفَرق بین الفِرَق بیان میکند که در اسلام ۲۰ فرقه رافضی، ۲۰ فرقه خوارج، ۲۰ فرقه قدریه، ۳ فرقه مرجئه، ۳ فرقه نجاریه، ۳ فرقه کرامیه و همچنین بکریه، دراریه و جهمیه هستند که سر جمه ۷۲ فرقه میشوند. فرقه هفتاد و سوم که «فرقه ناجیه» بهشمار میرود اهل سنت هستند. به گفته البغدادی آنها از دو گروه تشکیل شدهاند، پیروان رای و پیروان حدیث. با این حال، آنها هر دو در اصول دین یکسان هستند. تنها تفاوت در فروع دین از هنجارهای مربوط به این سؤال که چه چیزی حلال و چه چیزی حرام است، میباشد. گرچه این تفاوتها آنقدر زیاد نیست که آنها یکدیگر را منحرف از راه راست بدانند.[۸۱]
علمای سنی بعدی نیز اهل سنت را به عنوان مرکز جامعه مسلمانان معرفی میکنند. این ایده پیشتر تا حدودی در آثار عبدالقاهر بغدادی ظاهر شدهاست که بر چندین سؤال متعصبانه تأکید میکند که اهل سنت موضعی دارند که در میانه مواضع دیگر گروههای اسلامی قرار گرفتهاست.[۸۲] برای نمونه در زمینه تقدیر آنها در میانه دو موقعیت افراطی جبریه و قدریه قرار دارند.
به گفته عالم حنبلی ابن تیمیه (مرگ در ۱۳۲۸ میلادی) اهل سنت نماینده «میانه فرقههای امت» (الوسط فی فراق الامه) هستند همانطور که امت اسلامی در میانه جامعه دینهای دیگر قرار دارد. برای نمونه وقتی صحبت از صفات خدا میشود، اهل سنت در میانه بین جهمیه، که خدا را از صفات بهطور کامل مبری میدانند، و مشبهه، که خدا را شبیه آفریدهها میدانند، ایستادهاند.[۸۳]
عالم حنفی علی القاری (مرگ در ۱۶۰۶) نیز بعدها این ایده را ادامه داد. او در رساله ضدشیعه خود به نام شم العوارض فی ذم الروافض او حدیثی را از علی بن ابیطالب نقل میکند که: «دو نوع انسان بر من هلاک میشوند: عاشق اغراقآمیز و متنفر افراطی.» او باور دارد که که عاشقان اغراقآمیز رافضیها و متنفران افراطی خوارج هستند. از سوی دیگر، اهل سنت ، علی را بسیار دوست دارند و بنابراین در میانه متعادل قرار دارند (الوسط الذی هو القسط). القاری معتقد است از آنجایی که اهل سنت از مبالغهای که در حدیث علی گفته میشود، دوری میکنند، آنها «شیعه علی» واقعی هستند.[۸۴]
عبدالقاهر بغدادی در الفرق بین الفرق اهل سنت را به عنوان حاملان واقعی علم و فرهنگ اسلامی معرفی میکند. البغدادی توضیح میدهد که سنیها در همه علوم، دانشها و تلاشهایی که مسلمانان به آن افتخار میکنند، سهم عمدهای ایفا کردهاند.[۸۵] البغدادی در آخرین فصل از کتاب خود نیز این موضوع را به فعالیتهای ساختمانی در کشورهای اسلامی مربوط میکند. او باور دارد که سنیها با مساجد، مدارس، مکانها، کارگاهها و بیمارستانهای خود به موقعیتی دستنیافتنی دست یافتهاند چرا که هیچیک از افراد غیرسنی چنین خدماتی را انجام ندادهاند.[۸۶]
Shi’a
Non-denominational
Jalāl ad-Dīn Mohammad Rūmī (Persian: جلالالدین محمد رومی), (also known as Jalāl ad-Dīn Mohammad Balkhī (جلالالدین محمد بلخى), Mevlânâ/Mowlānā (مولانا, “our master”), Mevlevî/Mawlawī (مولوی, “my master”)) more popularly known simply as Rumi (30 September 1207 – 17 December 1273), was a 13th-century Persian[11][1][12] poet, Hanafi faqih, Islamic scholar, Maturidi theologian, and Sufi mystic originally from Greater Khorasan in Greater Iran.[12][13] Rumi’s influence transcends national borders and ethnic divisions: Iranians, Tajiks, Turks, Greeks, Pashtuns, other Central Asian Muslims, and the Muslims of the Indian subcontinent have greatly appreciated his spiritual legacy for the past seven centuries.[14] His poems have been widely translated into many of the world’s languages and transposed into various formats. Rumi has been described as the “most popular poet”[15] and the “best selling poet” in the United States.[16][17]
Rumi’s works are written mostly in Persian, but occasionally he also used Turkish,[18] Arabic,[19] and Greek[20][21][22] in his verse. His Masnavi (Mathnawi), composed in Konya, is considered one of the greatest poems of the Persian language.[23][24] His works are widely read today in their original language across Greater Iran and the Persian-speaking world.[25][26] Translations of his works are very popular, most notably in Turkey, Azerbaijan, the United States, and South Asia.[27] His poetry has influenced not only Persian literature, but also the literary traditions of the Ottoman Turkish, Chagatai, Urdu, Bengali and Pashto languages.[28][29]
مولانا جلال الدین محمد بلخی
He is most commonly called Rumi in English. His full name is given by his contemporary Sipahsalar as Muhammad bin Muhammad bin al-Husayn al-Khatibi al-Balkhi al-Bakri (Arabic: محمد بن محمد بن الحسين الخطيبي البلخي البكري).[30] He is more commonly known as Jalāl ad-Dīn Muḥammad Rūmī (جلالالدین محمد رومی). Jalal ad-Din is an Arabic name meaning “Glory of the Faith”. Balkhī and Rūmī are his nisbas, meaning, respectively, “from Balkh” and “from Rûm” (‘Roman,’ what European history now calls Byzantine, Anatolia[31]). According to the authoritative Rumi biographer Franklin Lewis of the University of Chicago, “[t]he Anatolian peninsula which had belonged to the Byzantine, or eastern Roman empire, had only relatively recently been conquered by Muslims and even when it came to be controlled by Turkish Muslim rulers, it was still known to Arabs, Persians and Turks as the geographical area of Rum. As such, there are a number of historical personages born in or associated with Anatolia known as Rumi, a word borrowed from Arabic literally meaning ‘Roman,’ in which context Roman refers to subjects of the Byzantine Empire or simply to people living in or things associated with Anatolia.”[32] He was also known as “Mullah of Rum” (ملای روم mullā-yi Rūm or ملای رومی mullā-yi Rūmī).[33]
He is widely known by the sobriquet Mawlānā/Molānā[1][5] (Persian: مولانا Persian pronunciation: [moulɒːnɒ]) in Iran and popularly known as Mevlânâ in Turkey. Mawlānā (مولانا) is a term of Arabic origin, meaning “our master”.
The term مولوی Mawlawī/Mowlavi (Persian) and Mevlevi (Turkish), also of Arabic origin, meaning “my master”, is also frequently used for him.[34]
Rumi was born to native Persian-speaking parents,[18][19][35] originally from the Balkh, which at the time was part of the Khwarezmian Empire, but is now in present-day Afghanistan. He was born either in Wakhsh,[4] a village on the Vakhsh River in present-day Tajikistan,[4] or in the city of Balkh, in present-day Afghanistan.[2][36]
Greater Balkh was at that time a major centre of Persian culture[24][35][37] and Sufism had developed there for several centuries. The most important influences upon Rumi, besides his father, were the Persian poets Attar and Sanai.[38] Rumi expresses his appreciation: “Attar was the spirit, Sanai his eyes twain, And in time thereafter, Came we in their train”[39] and mentions in another poem: “Attar has traversed the seven cities of Love, We are still at the turn of one street”.[40] His father was also connected to the spiritual lineage of Najm al-Din Kubra.[14]
Rumi lived most of his life under the Persianate[41][42][43] Seljuk Sultanate of Rum, where he produced his works[44] and died in 1273 AD. He was buried in Konya, and his shrine became a place of pilgrimage.[45] Upon his death, his followers and his son Sultan Walad founded the Mevlevi Order, also known as the Order of the Whirling Dervishes, famous for the Sufi dance known as the Sama ceremony. He was laid to rest beside his father, and over his remains a shrine was erected. A hagiographical account of him is described in Shams ud-Din Ahmad Aflāki’s Manāqib ul-Ārifīn (written between 1318 and 1353). This biography needs to be treated with care as it contains both legends and facts about Rumi.[46] For example, Professor Franklin Lewis of the University of Chicago, author of the most complete biography on Rumi, has separate sections for the hagiographical biography of Rumi and the actual biography about him.[47]
Rumi’s father was Bahā ud-Dīn Walad, a theologian, jurist and a mystic from Balkh, who was also known by the followers of Rumi as Sultan al-Ulama or “Sultan of the Scholars”. According to Sultan Walad’s Ibadetname and Shamsuddin Aflaki (c.1286 to 1291), Rumi was a descendant of Abu Bakr.[48] Some modern scholars, however, reject this claim and state it does not hold on closer examination. The claim of maternal descent from the Khwarazmshah for Rumi or his father is also seen as a non-historical hagiographical tradition designed to connect the family with royalty, but this claim is rejected for chronological and historical reasons. The most complete genealogy offered for the family stretches back to six or seven generations to famous Hanafi jurists.[47][49][50]
We do not learn the name of Baha al-Din’s mother in the sources, only that he referred to her as “Māmi” (colloquial Persian for Māma),[51] and that she was a simple woman who lived to the 1200s. The mother of Rumi was Mu’mina Khātūn. The profession of the family for several generations was that of Islamic preachers of the relatively liberal Hanafi Maturidi school, and this family tradition was continued by Rumi (see his Fihi Ma Fih and Seven Sermons) and Sultan Walad (see Ma’rif Waladi for examples of his everyday sermons and lectures).
When the Mongols invaded Central Asia sometime between 1215 and 1220, Baha ud-Din Walad, with his whole family and a group of disciples, set out westwards. According to hagiographical account which is not agreed upon by all Rumi scholars, Rumi encountered one of the most famous mystic Persian poets, Attar, in the Iranian city of Nishapur, located in the province of Khorāsān. Attar immediately recognized Rumi’s spiritual eminence. He saw the father walking ahead of the son and said, “Here comes a sea followed by an ocean.”[52][53] Attar gave the boy his Asrārnāma, a book about the entanglement of the soul in the material world. This meeting had a deep impact on the eighteen-year-old Rumi and later on became the inspiration for his works.
From Nishapur, Walad and his entourage set out for Baghdad, meeting many of the scholars and Sufis of the city.[citation needed] From Baghdad they went to Hejaz and performed the pilgrimage at Mecca. The migrating caravan then passed through Damascus, Malatya, Erzincan, Sivas, Kayseri and Nigde. They finally settled in Karaman for seven years; Rumi’s mother and brother both died there. In 1225, Rumi married Gowhar Khatun in Karaman. They had two sons: Sultan Walad and Ala-eddin Chalabi. When his wife died, Rumi married again and had a son, Amir Alim Chalabi, and a daughter, Malakeh Khatun.
On 1 May 1228, most likely as a result of the insistent invitation of ‘Alā’ ud-Dīn Key-Qobād, ruler of Anatolia, Baha’ ud-Din came and finally settled in Konya in Anatolia within the westernmost territories of the Seljuk Sultanate of Rûm.
Baha’ ud-Din became the head of a madrassa (religious school) and when he died, Rumi, aged twenty-five, inherited his position as the Islamic molvi. One of Baha’ ud-Din’s students, Sayyed Burhan ud-Din Muhaqqiq Termazi, continued to train Rumi in the Shariah as well as the Tariqa, especially that of Rumi’s father. For nine years, Rumi practised Sufism as a disciple of Burhan ud-Din until the latter died in 1240 or 1241. Rumi’s public life then began: he became an Islamic Jurist, issuing fatwas and giving sermons in the mosques of Konya. He also served as a Molvi (Islamic teacher) and taught his adherents in the madrassa.
During this period, Rumi also travelled to Damascus and is said to have spent four years there.
It was his meeting with the dervish Shams-e Tabrizi on 15 November 1244 that completely changed his life. From an accomplished teacher and jurist, Rumi was transformed into an ascetic.
Shams had travelled throughout the Middle East searching and praying for someone who could “endure my company”. A voice said to him, “What will you give in return?” Shams replied, “My head!” The voice then said, “The one you seek is Jalal ud-Din of Konya.” On the night of 5 December 1248, as Rumi and Shams were talking, Shams was called to the back door. He went out, never to be seen again. It is rumoured that Shams was murdered with the connivance of Rumi’s son, ‘Ala’ ud-Din; if so, Shams indeed gave his head for the privilege of mystical friendship.[54]
Rumi’s love for, and his bereavement at the death of, Shams found their expression in an outpouring of lyric poems, Divan-e Shams-e Tabrizi. He himself went out searching for Shams and journeyed again to Damascus. There, he realised:
Why should I seek? I am the same as
He. His essence speaks through me.
I have been looking for myself![55]
Mewlana had been spontaneously composing ghazals (Persian poems), and these had been collected in the Divan-i Kabir or Diwan Shams Tabrizi. Rumi found another companion in Salaḥ ud-Din-e Zarkub, a goldsmith. After Salah ud-Din’s death, Rumi’s scribe and favourite student, Hussam-e Chalabi, assumed the role of Rumi’s companion. One day, the two of them were wandering through the Meram vineyards outside Konya when Hussam described to Rumi an idea he had had: “If you were to write a book like the Ilāhīnāma of Sanai or the Mantiq ut-Tayr of ‘Attar, it would become the companion of many troubadours. They would fill their hearts from your work and compose music to accompany it.” Rumi smiled and took out a piece of paper on which were written the opening eighteen lines of his Masnavi, beginning with:
Listen to the reed and the tale it tells,
How it sings of separation…[56]
Hussam implored Rumi to write more. Rumi spent the next twelve years of his life in Anatolia dictating the six volumes of this masterwork, the Masnavi, to Hussam.
In December 1273, Rumi fell ill; he predicted his own death and composed the well-known ghazal, which begins with the verse:
How doest thou know what sort of king I have within me as companion?
Do not cast thy glance upon my golden face, for I have iron legs.[57]
Rumi died on 17 December 1273 in Konya. His death was mourned by the diverse community of Konya, with local Christians and Jews joining the crowd that converged to bid farewell as his body was carried through the city.[58] Rumi’s body was interred beside that of his father, and a splendid shrine, the Yeşil Türbe (Green Tomb, قبه الخضراء; today the Mevlâna Museum), was erected over his place of burial. His epitaph reads:
When we are dead, seek not our tomb in the earth,
but find it in the hearts of men.[59]
Georgian princess and Seljuq queen Gurju Khatun was a close friend of Rumi. She was the one who sponsored the construction of his tomb in Konya.[60] The 13th century Mevlâna Mausoleum, with its mosque, dance hall, schools and living quarters for dervishes, remains a destination of pilgrimage to this day, and is probably the most popular pilgrimage site to be regularly visited by adherents of every major religion.[58]
Like other mystic and Sufi poets of Persian literature, Rumi’s poetry speaks of love which infuses the world. Rumi’s teachings also express the tenets summarized in the Quranic verse which Shams-e Tabrizi cited as the essence of prophetic guidance: “Know that ‘There is no god but He,’ and ask forgiveness for your sin” (Q. 47:19). In the interpretation attributed to Shams, the first part of the verse commands the humanity to seek knowledge of tawhid (oneness of God), while the second instructs them to negate their own existence. In Rumi’s terms, tawhid is lived most fully through love, with the connection being made explicit in his verse that describes love as “that flame which, when it blazes up, burns away everything except the Everlasting Beloved.”[61] Rumi’s longing and desire to attain this ideal is evident in the following poem from his book the Masnavi:[62]
از جمادی مُردم و نامی شدم
وز نما مُردم به حیوان برزدم
مُردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم؟
حملهٔ دیگر بمیرم از بشر
تا برآرم از ملائک بال و پر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو
کل شیء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک پران شوم
آنچ اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم که انا الیه راجعون
I died to the mineral state and became a plant,
I died to the vegetal state and reached animality,
I died to the animal state and became a man,
Then what should I fear? I have never become less from dying.
At the next charge (forward) I will die to human nature,
So that I may lift up (my) head and wings (and soar) among the angels,
And I must (also) jump from the river of (the state of) the angel,
Everything perishes except His Face,
Once again I will become sacrificed from (the state of) the angel,
I will become that which cannot come into the imagination,
Then I will become non-existent; non-existence says to me (in tones) like an organ,
Truly, to Him is our return.
The Masnavi weaves fables, scenes from everyday life, Qur’anic revelations and exegesis, and metaphysics into a vast and intricate tapestry.
Rumi believed passionately in the use of music, poetry and dance as a path for reaching God. For Rumi, music helped devotees to focus their whole being on the divine and to do this so intensely that the soul was both destroyed and resurrected. It was from these ideas that the practice of whirling Dervishes developed into a ritual form. His teachings became the base for the order of the Mevlevi, which his son Sultan Walad organised. Rumi encouraged Sama, listening to music and turning or doing the sacred dance. In the Mevlevi tradition, samāʿ represents a mystical journey of spiritual ascent through mind and love to the Perfect One. In this journey, the seeker symbolically turns towards the truth, grows through love, abandons the ego, finds the truth and arrives at the Perfect. The seeker then returns from this spiritual journey, with greater maturity, to love and to be of service to the whole of creation without discrimination with regard to beliefs, races, classes and nations.[citation needed]
In other verses in the Masnavi, Rumi describes in detail the universal message of love:
The lover’s cause is separate from all other causes
Love is the astrolabe of God’s mysteries.[63]
Rumi’s favourite musical instrument was the ney (reed flute).[15]
Rumi’s poetry is often divided into various categories: the quatrains (rubayāt) and odes (ghazal) of the Divan, the six books of the Masnavi. The prose works are divided into The Discourses, The Letters, and the Seven Sermons.
Rumi belongs to the class of Islamic philosophers which include Ibn Arabi.[citation needed] These transcendental philosophers are often studied together in traditional schools of irfan, philosophy and theosophy throughout the Muslim world.[80]
مولانا جلال الدین محمد بلخی
Rumi embeds his theosophy (transcendental philosophy) like a string through the beads of his poems and stories. His main point and emphasis is the unity of being.
It is undeniable that Rumi was a Muslim scholar and took Islam seriously. Nonetheless, the depth of his spiritual vision extended beyond narrow understanding sectarian concerns. One rubaiyat reads:
در راه طلب عاقل و دیوانه یکی است
در شیوهی عشق خویش و بیگانه یکی است
آن را که شراب وصل جانان دادند
در مذهب او کعبه و بتخانه یکی است
On the seeker’s path, wise men and fools are one.
In His love, brothers and strangers are one.
Go on! Drink the wine of the Beloved!
In that faith, Muslims and pagans are one.[81]
According to the Quran, Muhammad is a mercy sent by God to the Alamin (to all worlds), including humanity overall.[82] In regards to this, Rumi states:
“The Light of Muhammad does not abandon a Zoroastrian or Jew in the world. May the shade of his good fortune shine upon everyone! He brings all of those who are led astray into the Way out of the desert.”[83]
Rumi, however, asserts the supremacy of Islam by stating:
“The Light of Muhammad has become a thousand branches (of knowledge), a thousand, so that both this world and the next have been seized from end to end. If Muhammad rips the veil open from a single such branch, thousands of monks and priests will tear the string of false belief from around their waists.”[84]
Many of Rumi’s poems suggest the importance of outward religious observance and the primacy of the Qur’an.[85]
Flee to God’s Qur’an, take refuge in it
there with the spirits of the prophets merge.
The Book conveys the prophets’ circumstances
those fish of the pure sea of Majesty.[86]
Rumi states:
I am the servant of the Qur’an as long as I have life.
I am the dust on the path of Muhammad, the Chosen one.
If anyone quotes anything except this from my sayings,
I am quit of him and outraged by these words.[87]
Rumi also states:
“I “sewed” my two eyes shut from [desires for] this world and the next – this I learned from Muhammad.”[88]
On the first page of the Masnavi, Rumi states:
“Hadha kitâbu ‘l- mathnawîy wa huwa uSûlu uSûli uSûli ‘d-dîn wa kashshâfu ‘l-qur’ân.”
“This is the book of the Masnavi, and it is the roots of the roots of the roots of the (Islamic) Religion and it is the Explainer of the Qur’ân.”[89]
Hadi Sabzavari, one of Iran’s most important 19th-century philosophers, makes the following connection between the Masnavi and Islam, in the introduction to his philosophical commentary on the book:
It is a commentary on the versified exegesis [of the Qur’ān] and its occult mystery, since all of it [all of the Mathnawī] is, as you will see, an elucidation of the clear verses [of the Qur’ān], a clarification of prophetic utterances, a glimmer of the light of the luminous Qur’ān, and burning embers irradiating their rays from its shining lamp. As respects to hunting through the treasure-trove of the Qur’ān, one can find in it [the Mathnawī] all [the Qur’ān’s] ancient philosophical wisdom; it [the Mathnawī] is all entirely eloquent philosophy. In truth, the pearly verse of the poem combines the Canon Law of Islam (sharīʿa) with the Sufi Path (ṭarīqa) and the Divine Reality (ḥaqīqa); the author’s [Rūmī] achievement belongs to God in his bringing together of the Law (sharīʿa), the Path, and the Truth in a way that includes critical intellect, profound thought, a brilliant natural temperament, and integrity of character that is endowed with power, insight, inspiration, and illumination.[90]
Seyyed Hossein Nasr states:
One of the greatest living authorities on Rûmî in Persia today, Hâdî Hâ’irî, has shown in an unpublished work that some 6,000 verses of the Dîwân and the Mathnawî are practically direct translations of Qur’ânic verses into Persian poetry.[91]
Rumi states in his Dīwān:
The Sufi is hanging on to Muhammad, like Abu Bakr.[92]
His Masnavi contains anecdotes and stories derived largely from the Quran and the hadith, as well as everyday tales.
Shahram Shiva asserts that “Rumi is able to verbalise the highly personal and often confusing world of personal growth and development in a very clear and direct fashion. He does not offend anyone, and he includes everyone…. Today Rumi’s poems can be heard in churches, synagogues, Zen monasteries, as well as in the downtown New York art/performance/music scene.”
To many modern Westerners, his teachings are one of the best introductions to the philosophy and practice of Sufism. In the West Shahram Shiva has been teaching, performing and sharing the translations of the poetry of Rumi for nearly twenty years and has been instrumental in spreading Rumi’s legacy in the English-speaking parts of the world.
According to Professor Majid M. Naini,[93] “Rumi’s life and transformation provide true testimony and proof that people of all religions and backgrounds can live together in peace and harmony. Rumi’s visions, words, and life teach us how to reach inner peace and happiness so we can finally stop the continual stream of hostility and hatred and achieve true global peace and harmony.”
Rumi’s work has been translated into many of the world’s languages, including Russian, German, Urdu, Turkish, Arabic, Bengali, French, Italian, and Spanish, and is being presented in a growing number of formats, including concerts, workshops, readings, dance performances, and other artistic creations.[94] The English interpretations of Rumi’s poetry by Coleman Barks have sold more than half a million copies worldwide,[95] and Rumi is one of the most widely read poets in the United States.[96] Shahram Shiva book “Rending the Veil: Literal and Poetic Translations of Rumi” (1995, HOHM Press) is the recipient of the Benjamin Franklin Award.
Recordings of Rumi poems have made it to the USA’s Billboard’s Top 20 list. A selection of American author Deepak Chopra’s editing of the translations by Fereydoun Kia of Rumi’s love poems has been performed by Hollywood personalities such as Madonna, Goldie Hawn, Philip Glass and Demi Moore.
Rumi and his mausoleum were depicted on the reverse of the 5000 Turkish lira banknotes of 1981–1994.[97]
There is a famous landmark in Northern India, known as Rumi Gate, situated in Lucknow (the capital of Uttar Pradesh) named for Rumi. Indian filmmaker Muzaffar Ali who is from Lucknow made a documentary, titled Rumi in the Land of Khusrau (2001), which presents concerts based on the works of Rumi and Amir Khusrau and highlights parallels between the lives of the poets.[98]
پارسی گو گرچه تازی خوشتر است — عشق را خود صد زبان دیگر است
Say it in Persian although in Arabic sounds better—Love, however, has its own many other dialects
These cultural, historical and linguistic ties between Rumi and Iran have made Rumi an iconic Iranian poet, and some of the most important Rumi scholars including Foruzanfar, Naini, Sabzewari, etc., have come from modern Iran.[99] Rumi’s poetry is displayed on the walls of many cities across Iran, sung in Persian music,[99] and read in school books.[100]
Rumi’s poetry forms the basis of much classical Iranian and Afghan music.[101][102] Contemporary classical interpretations of his poetry are made by Muhammad Reza Shajarian, Shahram Nazeri, Davood Azad (the three from Iran) and Ustad Mohammad Hashem Cheshti (Afghanistan).
The Mewlewī Sufi order was founded in 1273 by Rumi’s followers after his death.[103] His first successor in the rectorship of the order was “Husam Chalabi” himself, after whose death in 1284 Rumi’s younger and only surviving son, Sultan Walad (died 1312), popularly known as author of the mystical Maṭnawī Rabābnāma, or the Book of the Rabab was installed as grand master of the order.[104] The leadership of the order has been kept within Rumi’s family in Konya uninterruptedly since then.[105]
The Mewlewī Sufis, also known as Whirling Dervishes, believe in performing their dhikr in the form of Sama. During the time of Rumi (as attested in the Manāqib ul-Ārefīn of Aflākī), his followers gathered for musical and “turning” practices.
According to tradition, Rumi was himself a notable musician who played the robāb, although his favourite instrument was the ney or reed flute.[106] The music accompanying the samāʿ consists of settings of poems from the Maṭnawī and Dīwān-e Kabīr, or of Sultan Walad’s poems.[106] The Mawlawīyah was a well-established Sufi order in the Ottoman Empire, and many of the members of the order served in various official positions of the Caliphate. The centre for the Mevlevi was in Konya. There is also a Mewlewī monastery (درگاه, dargāh) in Istanbul near the Galata Tower in which the samāʿ is performed and accessible to the public. The Mewlewī order issues an invitation to people of all backgrounds:
Come, come, whoever you are,
Wanderer, idolater, worshiper of fire,
Come even though you have broken your vows a thousand times,
Come, and come yet again.
Ours is not a caravan of despair.[107]
During Ottoman times, the Mevlevi produced a number of notable poets and musicians, including Sheikh Ghalib, Ismail Rusuhi Dede of Ankara, Esrar Dede, Halet Efendi, and Gavsi Dede, who are all buried at the Galata Mewlewī Khāna (Turkish: Mevlevi-Hane) in Istanbul.[108] Music, especially that of the ney, plays an important part in the Mevlevi.
With the foundation of the modern, secular Republic of Turkey, Mustafa Kemal Atatürk removed religion from the sphere of public policy and restricted it exclusively to that of personal morals, behaviour and faith. On 13 December 1925, a law was passed closing all the tekkes (dervish lodges) and zāwiyas (chief dervish lodges), and the centres of veneration to which visits (ziyārat) were made. Istanbul alone had more than 250 tekkes as well as small centres for gatherings of various fraternities; this law dissolved the Sufi Orders, prohibited the use of mystical names, titles and costumes pertaining to their titles, impounded the Orders’ assets, and banned their ceremonies and meetings. The law also provided penalties for those who tried to re-establish the Orders. Two years later, in 1927, the Mausoleum of Mevlâna in Konya was allowed to reopen as a Museum.[109]
In the 1950s, the Turkish government began allowing the Whirling Dervishes to perform once a year in Konya. The Mewlānā festival is held over two weeks in December; its culmination is on 17 December, the Urs of Mewlānā (anniversary of Rumi’s death), called Šabe Arūs (شب عروس) (Persian meaning “nuptial night”), the night of Rumi’s union with God.[110] In 1974, the Whirling Dervishes were permitted to travel to the West for the first time. In 2005, UNESCO proclaimed “The Mevlevi Sama Ceremony” of Turkey as one of the Masterpieces of the Oral and Intangible Heritage of Humanity.[111]
As Edward G. Browne noted, the three most prominent mystical Persian poets Rumi, Sanai and Attar were all Sunni Muslims and their poetry abounds with praise for the first two caliphs Abu Bakr and Umar ibn al-Khattāb.[112] According to Annemarie Schimmel, the tendency among Shia authors to anachronistically include leading mystical poets such as Rumi and Attar among their own ranks, became stronger after the introduction of Twelver Shia as the state religion in the Safavid Empire in 1501.[113]
In Afghanistan, Rumi is known as Mawlānā, in Turkey as Mevlâna, and in Iran as Molavī.
At the proposal of the Permanent Delegations of Afghanistan, Iran, and Turkey, and as approved by its executive board and General Conference in conformity with its mission of “constructing in the minds of men the defences of peace”, UNESCO was associated with the celebration, in 2007, of the eight hundredth anniversary of Rumi’s birth.[114] The commemoration at UNESCO itself took place on 6 September 2007;[2] UNESCO issued a medal in Rumi’s name in the hope that it would prove an encouragement to those who are engaged in research on and dissemination of Rumi’s ideas and ideals, which would, in turn, enhance the diffusion of the ideals of UNESCO.[36]
On 30 September 2007, Iranian school bells were rung throughout the country in honour of Mewlana.[115] Also in that year, Iran held a Rumi Week from 26 October to 2 November. An international ceremony and conference were held in Tehran; the event was opened by the Iranian president and the chairman of the Iranian parliament. Scholars from twenty-nine countries attended the events, and 450 articles were presented at the conference.[116] Iranian musician Shahram Nazeri was awarded the Légion d’honneur and Iran’s House of Music Award in 2007 for his renowned works on Rumi masterpieces.[117] 2007 was declared as the “International Rumi Year” by UNESCO.[118][119]
Also on 30 September 2007, Turkey celebrated Rumi’s eight-hundredth birthday with a giant Whirling Dervish ritual performance of the samāʿ, which was televised using forty-eight cameras and broadcast live in eight countries. Ertugrul Gunay, of the Ministry of Culture and Tourism, stated, “Three hundred dervishes are scheduled to take part in this ritual, making it the largest performance of sema in history.”[120]
The Mawlana Rumi Review[121] is published annually by The Centre for Persian and Iranian Studies at the University of Exeter in collaboration with The Rumi Institute in Nicosia, Cyprus, and Archetype Books[122] in Cambridge.[122] The first volume was published in 2010, and it has come out annually since then. According to the principal editor of the journal, Leonard Lewisohn: “Although a number of major Islamic poets easily rival the likes of Dante, Shakespeare and Milton in importance and output, they still enjoy only a marginal literary fame in the West because the works of Arabic and Persian thinkers, writers and poets are considered as negligible, frivolous, tawdry sideshows beside the grand narrative of the Western Canon. It is the aim of the Mawlana Rumi Review to redress this carelessly inattentive approach to world literature, which is something far more serious than a minor faux pas committed by the Western literary imagination.”[123]
Tajiks and Persian admirers still prefer to call Jalaluddin ‘Balkhi’ because his family lived in Balkh, current day in Afghanistan before migrating westward. However, their home was not in the actual city of Balkh, since the mid-eighth century a center of Muslim culture in (Greater) Khorasan (Iran and Central Asia). Rather, as Meier has shown, it was in the small town of Wakhsh north of the Oxus that Baha’uddin Walad, Jalaluddin’s father, lived and worked as a jurist and preacher with mystical inclinations. Franklin Lewis, Rumi : Past and Present, East and West: The Life, Teachings, and Poetry of Jalâl al-Din Rumi, 2000, pp. 47–49.
How is it that a Persian boy born almost eight hundred years ago in Khorasan, the northeastern province of greater Iran, in a region that we identify today as Central Asia, but was considered in those days as part of the Greater Persian cultural sphere, wound up in Central Anatolia on the receding edge of the Byzantine cultural sphere, in which is now Turkey
من چه گویم وصف آن عالیجناب — نیست پیغمبر ولی دارد کتاب
مثنوی معنوی مولوی — هست قرآن در زبان پهلوی
What can I say in praise of that great one?
He is not a Prophet but has come with a book;
The Spiritual Masnavi of Mowlavi
Is the Qur’an in the language of Pahlavi (Persian).
(Khawaja Abdul Hamid Irfani, “The Sayings of Rumi and Iqbal”, Bazm-e-Rumi, 1976.)
“UNESCO. Executive Board; 175th; UNESCO Medal in honour of Mawlana Jalal-ud-Din Balkhi-Rumi; 2006”
سرزمین ایران مهد پرورش نام آوران و شاعران بیشماری می باشد، یکی از پرآوازه ترین شاعران ایرانی حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملّای روم و مولوی رومی مشهور است.
به هر حال کمتر کسی است که در ایران مولانا را نشناسد و با شعرهای عارفانه و عاشقانه او آشنا نباشد اما تا چه حد از زندگینامه این شاعر و عارف بزرگ مطلع هستید. در این بخش از فرهنگ و هنر نمناک می خواهیم با زندگینامه مولانا آشنا شویم.
جلال الدین محمد در ششم ربیع الاول سال 604 هجری، در شهر بلخ به دنیا آمد. نام کامل او «محمد بن محمد بن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده است. نام پدر او محمد بود و به سلطان العلماء، بهاءالدین ولدبن ولد مشهور بود. او مردی سخنور از اکابر صوفیه واعاظم عرفا بودو خرقۀ او به احمد غزالی می پیوست.
وابستگی مردم به بهاء ولد سبب ایجاد ترس در محمد خوارزمشاه شد و به همین علت بهاءالدین ولد به قونیه مهاجرت نمود اما در قونیه مورد مخالفت امام فخررازی که فردی بانفوذ در دربار خوارزمشاه بود، قرار گرفت و او بیش از دیگران شاه را بر ضد او برانگیخت.
مولانا جلال الدین محمد بلخی
از القاب مولانا می توان به «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی»، «ملای رومی» اشاره نمود و تخلص او «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته اند.
جلال الدین محمد پدرش را در سفر زیارتی به حج از بلخ همراهی کرد و در این سفر در شهر نیشابور به دیدار شیخ فریدالدین عطار عارف و شاعر رفت، این عارف سفارش مولوی را در همان کودکی به پدر نمود.
در این سفر او در بغداد نیز مدتی اقامت نمود و به علت فتنه تاتار از بازگشت به وطن منصرف شد و در آسیای صغیر ساکن شد. اما بعد از دعوت علاء الدین کیقباد به شهر قونینه بازگشت.
مولوی همزمان با تربیت مردم خود نیز از شاگردان محقق ترمذی بود و از تعلیمات و ارشادات او استفاده نمود سپس برای تکمیل تحصیل به تشویق همین استادش به حلب سفر کرد و در شهر حلب علم فقه را از کمال الدین عدیم فرا گرفت.
او پس از مدتی به شهر دمشق رفت و با محی الدین عربی آشنا شد و از معلومات او استفاده ها را برده و از آنجا به قونیه سفر کرد و طریق ریاضت را به درخواست سید برهان الدین پیش گرفت. او پس از مرگ محقق ترمذی علوم دینی را آموزش داد و چهارصد شاگرد را تربیت نمود.
مولوی در هجده سالگی با گوهر خاتون دختر خواجه لالای سمرقندی ازدواج کرد و صاحب دو پسر به نام های سلطان ولد و علاءالدین محمد شد.
همسر دوم مولانا خاتون قونوی نام داشت و مولانا از او فرزندانی به نام های مظفرالدین امیر عالم و ملک خاتون داشت. همسر دوم مولانا 19 سال پس از وفات مولانا زنده بود.
مولانا طرفداران زیادی داشت به طوری که وقتی مجلس او برگزار می شد جمعیت زیادی به گرد او جمع می شدند.
مولانا همیشه در حال یادگیری علوم بود و از تربیت خود غافل نبود. او طرفداران زیادی داشت و برای تربیت شاگردان مجالسی را برگزار می کرد. یک از جالب ترین بخش های زندگی مولانا جلال الدین محمد بلخی آشنایی او با شمس است که همانگونه که در ادامه ی این بخش از فرهنگ و هنر نمناک گفته ایم روزی شمس وارد مجلس مولانا می شود و مشاهده می کند که مولانا در کنارش چند کتاب وجود دارد، از او سوال می کند که اینها چیست؟ مولانا پاسخ می دهد قیل و قال است.
شمس به او می گوید اینها به درد تو نمی خورد و کتابها را در داخل حوضی در آن نزدیکی می اندازد. مولانا با ناراحتی می گوید ای درویش چرا اینگونه نمودی، برخی از کتابها نسخه منحصر بفردی بود که از پدرم به من رسیده بود و دیگر یافت نمی شود؛ شمس تبریزی کتابها را از آب خارج می کند، بدون اینکه خیس شده باشند. مولانا متعجب می پرسد این چه رازی است؟ شمس می گوید این ذوق وحال است که تو از آن بی خبری.
مولانا از آن روز به بعد درس و بحث را کنار می گذارد و از مریدان و شاگردان شمس تبریزی می شود و تغییر یافته و به شوریدگی روی می نهد و به عبارتی تولدی دوباره می یابد.
نقطه عطف زندگی مولوی آشنایی و دلدادگی اش با شمس تبریزی است. تاثیر شمس در زندگی مولوی چنان است که از یک فقیه و عالم دینی به عاشقی دل سوخته بدل می شود و عقاید خشک مذهبی را کنار گذاشته وارد دنیای متفاوتی از شناخت می شود. مولوی دل به گفته ها و حقایق شمس می بندد.
از دید شمس عشق زیربنای خلقت است و عشق همه چیز هستی را هدایت می کند. خداوند عاشق بود پس خلق کرد. شمس مانند خورشیدی زندگی مولانا را روشن و گرم نمود. مولانا که جز محراب و منبر جایی را نمی ستود، تغییر نمود و به رقص و سماع عاشقانه روی آورد.
مولانا در طول شصت و هشت سال عمر خود از استادانی مانند محقق ترمذی، شیخ عطار، کمال الدین عدیم و محی الدین عربی استفاده نموده و از همه آنها بسیار آموخته اما کسی مانند شمس تبریزی در زندگیش تاثیر گذار نبوده است و پس از آشنایی با او یک رابطه عاشقانه بین او و شمس ایجاد شده بود.
بعد از غیبت شمس از زندگی مولانا، او با صلاح الدین زرکوب آشنا و با این عارف ساده دل الفتی برگزید که سبب حسادت عده ای گردید. پس از مرگ صلاح الدین، مولانا ، حسان الدین چلبی را به عنوان دوست برگزید و همنشینی با حسام الدین، سبب نوشتن مثنوی معنوی گردید که حاصل لحظه هایی از همصحبتی با حسام الدین می باشد.
معروفیت مولانا به دلیل این کتاب است که تعلیم و درسی در زمینۀ عرفان و اصول تصوف و اخلاق و معارف می باشد. مثنوی از همان ابتدا در مجالس رقص و سماع خوانده می شد و افرادی به نام مثنوی خوانان این کتاب را با صوتی دلکش می خواندند. 18 بیت نخست مثنوی را نی نامه می گویند و همۀ شش دفتر مثنوی شرحی است بر این 18 بیت.
مجموعۀ غزلیات مولانا حدود 2500 غزل است که در در پایان و مقطع بیشتر آنها مولانا تخلص خود را بیان نکرده و به نام شمس تبریزی تخلص کرده است بنابراین این بخش از آثار مولانا به کلیات یا دیوان شمس معروف گشتهاست.
رباعیات به پایۀ غزلیات و مثنوی نمی رسد و متضمّن 1659 رباعی است. در این رباعیها با معانی و مضامین عرفانی و معنوی و روش فکر و عبارت بندی مولانا می توان آشنا گشت.
فیه ما فیه مجموعۀ تقریرات مولانا است که در مجالس خود بیان کرده و با مثنوی مشابهت فراوان دارد. بیانات مولانا در مجالس را پسر او بهاءالدین یا یکی دیگر از مریدان یادداشت کرده است. فیه ما فیه نسبت به مثنوی مفهوم تر و روشن تر است و کنایات شعری ندارد و به نثر است.
این اثر به نثر است و شامل نامه ها و نوشته های مولانا برای معاصرین خود می باشد.
این اثر شامل مواعظ و مجالس مولانا و سخنانی است که او بر سر منبر برای پند دادن دیگران بیان نموده است.
جلاالدین محمد مولوی در 63 سالگی و در روز یکشنبه پنجم جمادی الاخر سال 672 هـ قمری بر اثر بیماری ناگهانی با حرکتی سریع و بی وقفه پله پله نردبان نورانی سلوک را یک نفس تا ملاقات خدا طی کرد. پس از وفات خداوندگار بلخ و روم چهل شبانه روز عزا و سوگ بر پا بود و مردم اعم از پیرو جوان، مسلمان و گبر، مسیحی و یهودی در این عزا و سوگ شرکت می کردند.
آرامگاه مولوی در شهر قونیه، میان دو استان آنتالیا و آنکارا واقع شده است و مکانی بسیار دیدنی برای گردشگران و علاقه مندان شعر و ادب دنیا است.آرامگاه مولانا بر روی تپه ای با ارتفاع 1016متر قرار دارد و در رنگ در بالای قبر او یک گنبد مخروطی شکل فیروزه ای ساخته شده استد. در سال 1927میلادی مقبره مولانا را به موزه تبدیل کردند که با نام موزه مولانا شناخته شد.
17 دسامبر( 26 آذر ماه) روز وفات مولاناست. در قونیه هر سال مراسم ویژه بزرگداشت مولانا از 7 تا 17 دسامبر( 16 تا 26 ماه آذر) برگزار می شود. در ترکیه به شب وفات مولانا شب عروسی یا وصلت مولانا نیز گفته می شود. مردم این روز را به علت وصال مولانا با معبود خود جشن می گیرند. در هفتمین مهرماه نیز هر سال مراسم بزرگداشت دیگری به مناسبت سالروز تولد مولانا در قونیه برپا می شود.
The online version of the Iranian daily Hamshahri
همشهری آنلاین:
جلالالدین محمد بلخی در سال ۵۸۶ هجری شمسی در بلخ به دنیا آمد. نام او محمد و لقبش در دوران حیات جلالالدین و گاهی خداوندگار و مولانا خداوندگار بوده و لقب مولوی در قرنهای بعد (ظاهراً از قرن نهم) برای وی به کار رفته است.
پدر او مولانا محمدبن حسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف بود و او را با لقب سلطان العلماء نیز یاد کردهاند.
بهاءولد از اکابر صوفیه واعاظم عرفا بود و خرقۀ او به احمد غزالی میپیوست.
مولانا جلال الدین محمد بلخی
وی در علم عرفان و سلوک سابقهای دیرین داشت و از آن رو که میانۀ خوشی با قیل وقال و بحث و جدال نداشت و علم و معرفت حقیقی را در سلوک باطنی میدانست و نه در مباحثات و مناقشات کلامی و لفظی، پرچمداران کلام و جدال با او از سر ستیز درآمدند از آن جمله فخرالدین رازی بود که استاد سلطان محمد خوارزمشاه بود و بیش از دیگران شاه را بر ضد او برانگیخت.
جلال الدین محمد ۱۳ ساله بود که به همراه پدرش بلخ را ترک کرد.
وی شهر به شهر و دیار به دیار رفت و در طول سفر خود با فریدالدین عطار نیشابوری نیز ملاقات کرد و بالاخره علاءالدین کیقباد قاصدی فرستاد و او را به قونیه دعوت کرد. او از همان بدو ورود به قونیه مورد توجه عام و خاص قرار گرفت.
سرانجام پدر مولوی در حدود سال ۶۲۸ هجری قمری درگذشت و در دیار قونیه به خاک سپرده شد. در آن زمان مولانا جلال الدین 25 ساله بود.
مولانا در آستانهٔ 40 سالگی مردی به تمام معنی و عارف و دانشمند دوران خود بود و مریدان و عامه مردم از وجود او بهرهها میبردند تا اینکه قلندری گمنام و ژنده پوش به نام شمسالدین محمد بن ملک داد تبریزی به قونیه آمد و با مولانا برخورد کرد و آفتاب دیدارش قلب و روح مولانا را بگداخت و شیداییش کرد.
پیوستن شمس به مولانا در حدود سال ۶۴۲ هجری قمری اتفاق افتاد.
رفته رفته آتش حسادت مریدان زبانه کشید. آنها میدیدند که مولانا مرید ژنده پوشی گمنام شده و هیچ توجهی به آنان نمیکند از این رو فتنه جویی را آغاز کردند و در عیان و نهان به شمس ناسزا میگفتند و همگی به خون شمس تشنه بودند.
جلال الدین محمد در سال 652 شمسی در سن 66 سالگی در قونیه فوت کرد و مقبره این شاعر برزگ در همان شهر قرار دارد.
حقوق همشهریآنلاین متعلق به موسسه همشهری است
Copyright © 2020 HamshahriOnline, All rights reserved
مولانا جلالالدین محمد بلخی مشهور به مولوی شاعر بزرگ قرن هفتم هجری قمری است. وی در سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ زاده شد. پدر وی بهاءالدین که از علما و صوفیان بزرگ زمان خود بود به سبب رنجشی که بین او و سلطان محمد خوارزمشاه پدید آمده بود از بلخ بیرون آمد و بعد از مدتی سیر و سیاحت به قونیه رفت. مولانا بعد از فوت پدر تحت تعلیمات برهانالدین محقق ترمذی قرار گرفت. ملاقات وی با شمس تبریزی در سال ۶۴۲ هجری قمری انقلابی در وی پدید آورد که موجب ترک مسند تدریس و فتوای وی شد و به مراقبت نفس و تذهیب باطن پرداخت. وی در سال ۶۷۲ هجری قمری در قونیه وفات یافت. از آثار او میتوان به مثنوی، دیوان غزلیات یا کلیات شمس، رباعیات، مکتوبات، فیه مافیه و مجالس سبعه اشاره کرد.
آثار مولوی در این مجموعه:
مثنوی معنوی
دیوان شمس
فیه ما فیه
مولانا جلال الدین محمد بلخی
مجالس سبعه
اگر پیشتر در گنجینه یا پیشخان خوانشگران گنجور ثبت نام کردهاید میتوانید با همان اطلاعات کاربری به گنجور وارد شوید.
جلال الدین محمد بلخی از مشهورترین شاعران ایرانی پارسیگوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلالالدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده میشده است. مثنوی معنوی از معروفترین کتابهای مولوی است.
جلال الدین محمد بلخی در ۶ ربیعالاول (برابر با ۱۵ مهرماه) سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ زاده شد. پدر او مولانا محمد بن حسین خطیبی معروف به بهاءالدین ولد و سلطانالعلما، از بزرگان صوفیه و مردی عارف بود و نسبت خرقهٔ او به احمد غزالی میپیوست. وی در عرفان و سلوک سابقهای دیرین داشت و چون اهل بحث و جدال نبود و دانش و معرفت حقیقی را در سلوک باطنی میدانست نه در مباحثات و مناقشات کلامی و لفظی؛ پرچمداران کلام و جدال با او مخالفت کردند. از جمله فخرالدین رازی که استاد سلطان محمد خوارزمشاه بود و بیش از دیگران شاه را علیه او برانگیخت. سلطانالعلما احتمالاً در سال ۶۱۰ قمری، همزمان با هجوم چنگیزخان از بلخ کوچ کرد و سوگند یاد کرد که تا محمد خوارزمشاه بر تخت نشسته، به شهر خویش بازنگردد. روایت شده است که در مسیر سفر با فریدالدین عطار نیشابوری نیز ملاقات داشت و عطار، مولانا را ستود و کتاب اسرارنامه خود را به او هدیه داد. فرانکلین لوئیس این حکایت را رد میکند و غیر واقعی میداند. وی به قصد حج، به بغداد و سپس مکه و پس از انجام مناسک حج به شام رفت. سپس با دعوت علاءالدین کیقباد سلجوقی به قونیه رهسپار شد و تا اواخر عمر همانجا ماندگار شد. مولانا در نوزده سالگی با گوهر خاتون ازدواج کرد. سلطانالعلما در حدود سال ۶۲۸ قمری جان سپرد و در همان قونیه به خاک سپرده شد. در آن هنگام مولانا جلالالدین ۲۴ سال داشت که مریدان از او خواستند که جای پدرش را پر کند.
آثار مولانا به علاوه مناطق فارسی زبان، تأثیر فراوانی در هند و پاکستان و ترکیه و آسیای میانه گذاشته است. آثار مولانا تأثیر فراوانی روی ادبیات و فرهنگ ترکی نیز داشتهاست. دلیل این امر این است که اکثر جانشینان مولوی در طریقهٔ تصوف مربوط به او از ناحیهٔ قونیه بودند و آرامگاه وی نیز در قونیه است.
برخی مولویشناسان (ازجمله عبدالحسین زرینکوب) برآناند که در دوران مولوی، زبان مردم کوچه و بازار قونیه، زبان فارسی بودهاست. جلال الدین همایی در این رابطه به این بیت پسر مولانا (که پس از چند بیت عربی آن را سرود) اشاره میکند.
کتابهای جلال الدین محمد بلخی:
مولانا جلال الدین محمد بلخی
مثنوی معنوی
دیوان شمس تبریزی
رباعیات
فیه ما فیه
مجالس سبعه
مکتوبات
کتابراه مرجع قانونی دانلود کتاب الکترونیکی و دانلود کتاب صوتی است که امکان دسترسی به هزاران کتاب، رمان، مجله و کتاب صوتی و همچنین خرید کتاب الکترونیک از طریق موبایل تبلت و رایانه برای شما فراهم میکند. شما با استفاده از کتابراه همیشه و همه جا به کتابها و کتابخانه خود دسترسی دارید و میتوانید به سادگی از هر فرصتی برای مطالعه استفاده کنید. در کتابراه برای همه سلیقهها از داستان، رمان و شعر تا روانشناسی، تاریخی، علمی، موفقیت و… کتابهایی پیدا می شود. همچنین در کتابراه هزاران کتاب رایگان نیز قابل دانلود است. اپلیکیشن کتابخوان کتابراه برای اندروید، IOS و ویندوز در دسترس است.
صفحهها برای ویرایشگران خارجشده از سامانه بیشتر بدانید
مولوی با نام کامل جلالالدین محمد بلخی (۶۰۴ – ۶۷۲ق) شاعر ایرانی در قرن هفتم هجری است. مولوی به مانند اجدادش سنی حنفی بود؛ اما برخی به واسطه اشعار متعددی که مولوی در وصف امام علی(ع) و واقعه کربلا داشته، او را شیعه میدانند.
تاثیرگذارترین اتفاق زندگی مولانا، دیدار او با شمس تبریزی بود. او شیفته مرام و مسلک شمس شد؛ به طوری که مولوی درس و منبر را رها کرد و تا آخر عمر پیرو شمس گردید. مولوی هم به صورت نثر و هم به صورت نظم آثاری دارد که دو کتاب مثنوی معنوی و دیوان شمس مهمترین آثار او در ادبیات فارسی به حساب میآید.
هشتم مهر در تقویم ایران، روز ملی بزرگداشت مولوی نامگذاری شده است. درباره زندگی مولوی فیلم و سریالهای هم در ایران و هم در خارج از ایران از جمله سریال «جلال الدین» و «مست عشق» ساخته شده است.
جلالالدین محمد بلخی معروف به مولانا، مولوی و ملای رومی، شاعر و عارف ایرانی قرن هفتم قمری است. وی در ششم ربیعالاول ۶۰۴ق در بلخ به دنیا آمد.[۱] خاندان او به خصوص پدرش، بهاءالدین ولد، اهل دانش، وعظ و خطابه بودند.[۲]
مولانا جلال الدین محمد بلخی
با حمله مغول به منطقه خوارزم، شمال بلخ، در حدود سال ۶۱۶ق، مولوی به همراه پدر و دیگر اعضای خانواده عازم زیارت خانه خدا شد.[۳] بعد از سفر مکه در حوالی سال ۶۱۷ق، به منطقه روم شرقی (ترکیه امروزی) رسیده و مورد استقبال سلطانِ سلجوقی آن منطقه قرار گرفتند.[۴] بهاءالدین ولد و خانوادهاش در قونیه ماندند.[۵] با درگذشت او در سال ۶۲۸ق، مولوی در جایگاه پدر به تدریس و فتوا در قونیه مشغول شد.[۶]
مولوی در ۵ جمادی الثانی سال ۶۷۲ق در قونیه درگذشت و در کنار پدرش در مقبره خانوادگی به خاک سپرده شد.[۷] در تقویم جمهوری اسلامی ایران، هشتم مهر روز بزرگداشت مولانا نامگذاری شده است.[۸] همچنین همه ساله در سالروز تولد مولانا مراسمی در قونیه برپا میشود.[۹] مراسم بزرگ دیگری نیز هر سال در شب درگذشت مولانا در قونیه برگزار میشود که موسوم به «شب عروس» است.[۱۰]
دیدار شمس با مولوی، زندگی مولانا را دگرگون ساخت و او شیفته مرام و مسلک شمس شد؛ به طوری که مولوی درس و منبر را رها کرده و پیرو شمس گردید.[۱۱] شمس تبریزی(۵۸۲-۶۴۵ق) از بزرگان مشایخ صوفیه در قرن هفتم هجری بود. وی در ۲۶ جمادیالثانی ۶۴۲ قمری وارد قونیه شد و با مولوی ملاقات کرد.[۱۲] پیش از این دیدار، مولوی از عالمان و فقیهان قونیه و دارای مجلس درس و اِفتا بود.[۱۳] البته درباره نحوه ملاقات شمس با مولوی اختلاف است.[۱۴]
پس از مدتی نسبت به رابطه مولوی و شمس، حسادت و کینهتوزیهای فراوانی ایجاد شد؛ به همین دلیل در سال ۶۴۵ق شمس تبریزی بدون خبر، قونیه را ترک کرد.[۱۵] مولوی بارها در جستجوی خبری از شمس به شهرهای مختلف رفت.[۱۶] او در پی یافتن شمس دو بار به شام سفر کرد؛ اما نشانی از او نیافت.[۱۷] بعدها شایعه شد که شمس به دست مریدان مولوی کشته شد و گفتند علاءالدین، یکی از پسران مولانا نیز در این توطئه دست داشته است؛ اما این واقعه را از مولوی پنهان داشتند و به همین جهت تا پایان عمر از دیدار شمس ناامید نبود.[۱۸] جسد شمس را بعد از درگذشت مولانا در چاهی یافته و دفن کردند.[۱۹]
مولوی مانند اجدادش سنی حنفی بود و در زمان تحصیل نیز فقه حنفی را آموخت؛ اما پس از سالها تحقیق و تدریس و رسیدن به اجتهاد، دیگر تعصبی به فقه حنفی نداشت و در هر مسئله، بر اساس استنباط و نظر اجتهادی خود که مطابق با موازین شرعی باشد، عمل میکرد؛ خواه مطابق فقه حنفی باشد یا شافعی یا امامیه.[۲۰] قاضی نورالله شوشتری، مولوی را به واسطه برخی اشعار در وصف امام علی(ع) و واقعه کربلا، شیعه میداند.[۲۱]
مولوی به مذاهب (ابراهیمی و غیره) از نگاه عرفانی مینگریست و اختلاف مذاهب را ناشی از اختلاف نظر و دیدگاه میدانست.[۲۲]
مولوی اشعاری در وصف امام علی(ع) سروده است. همچنین در برخی از اشعارش به واقعه کربلا اشاره میکند. نمونههایی از آن در پی میآید.
غدیر از نگاه مولوی
از علی آموز اخلاص عمل
این شعر درباره ماجرای مبارزه امام علی(ع) و عمرو بن عبدود است که چند بیت از آن در پی میآید:
روز عاشورا همه اهل حلب
این شعر درباره عزاداری شیعیان شهر حَلَب در روز عاشورا است که چند بیت ابتدایی آن عبارتند از:
اى رهنماى مؤمنان اللّه مولانا على
کجایید ای شهیدان خدایی
این شعر اشاره به شهدای کربلا دارد که چند بیت از آن چنین است:
آثار مولوی شامل نظم و نثر بوده و بخش زیادی از آثار او به زبان فارسی است؛ هرچند به زبانهای ترکی، عربی و یونانی هم بیتهایی سروده است.[۳۰] تخلص وی در شعر، «خاموش» و «خَمُش» بود.[۳۱]
آثار مولانا عبارتاند از:
در خصوص زندگی مولوی در سال ۱۳۹۳ش مجموعهای تلویزیونی با نام «جلالالدین» ساخته شهرام اسدی از شبکه ۱ سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شد که به زندگی مولوی در دوران کودکی میپرداخت.[۳۹] در پاییز ۱۳۹۸ش نیز خبر ساخت فیلم «مست عشق» به کارگردانی حسن فتحی منتشر شد. موضوع این فیلم در مورد برهههایی از زندگی مولانا به صورت مشترک میان ایران و ترکیه بود اما با مخالفت برخی از مراجع تقلید شیعه مواجه شد.[۴۰] به نظر این مراجع، این کار سبب ترویج صوفیه میشود.[۴۱]
خبر ساخت فیلم زندگی مولانا و شمس توسط یک سینماگر آمریکایی در سال ۲۰۱۶ میلادی منتشر شد و خبرگزاری آناتولی ترکیه نیز اعلام کرد ترکیه در ساخت آن با هالیوود مشارکت میکند.[۴۲]
همچنین اپرای عروسکی مولوی در بهمن سال ۱۳۸۸ش در تالار فردوسی بنیاد رودکی تهران به کارگردانی و نویسندگی بهروز غریبپور به روی صحنه رفت. این نمایش بر اساس اشعار مثنوی معنوی و کلیات شمس نوشته شد که همراه با موسیقی و ردیفهای آوازی بود و بیش از ۱۰۰ عروسک ریسمانی در آن به کار گرفته شدند.[۴۳]
صفحهها برای ویرایشگران خارجشده از سامانه بیشتر بدانید
اهل سنت و جماعت
توحيد
ایمان به ملائکه
ایمان به کتابهای آسمانی
ایمان به انبیاء
ایمان به روز رستاخیز
ایمان به قضا و قدر
عدالت صحابه
مُحمَّد رسول الله
خلفاء راشدین
(ابوبکر •
عمر بن خطاب
(عُثمان بن عفَّان •
علی ابن ابی طالب(
صحابه
أمهات المؤمنين
ائمه چهارگانه
(ابوحنیفه •
مالك بن أنس
(محمد بن ادریس شافعی •
أحمد بن حنبل
قرآن
سنت نبوی •
اجماع
قیاس •
اجتهاد
مولانا جلال الدین محمد بلخی
حنفیه •
مالکیه
شافعیه •
حنبلیه
معتزله •
اشاعره
ماتریدیه •
سلفیه
اهل حدیث
شهرهای مقدس
مکه
مدینه •
بیت المقدس
اماکن مقدس
مسجد الحرام
مسجد نبوی •
مسجد الاقصی
خلافت اسلامی
خلفای راشدین
خلافت بنی امیه •
خلافت بنی عباس
خلافت قرطبیان •
دولت عثمانی
عیدها
عید فطر •
عید قربان
مناسبتها
میلاد پیامبر اسلام •
واقعه عاشورا
احیا شب قدر
احیا شب نیمه شعبان
سالروز معراج
وهابیت
اخوان المسلمین •
سلفیه
دیوبندیه •
مودودیه
القاعده •
داعش
صحیح بخاری •
صحیح مسلم
سنن نسائی •
سُنن أبی داود
سُنن ترمذی •
سنن دارمی
سنن ابن ماجه •
مُوطأ مالك
شیعه
اهل سنّت و جماعت، یکی از دو مذهب بزرگ اسلام است که اکثریتِ جمعیتی مسلمانان را شامل میشود. اهل سنت با نامها سنی و اهل تسنن نیز شناخته میشوند. اهل سنت شامل فرقههایی است که به وجود نص بر امام و خلیفه رسول خدا(ص) معتقد نیستند و تعیین خلیفه و امام را برعهده مسلمانان و به انتخاب آنان میدانند. جز ایران و عراق و آذربایجان و بحرین و لبنان، در دیگر کشورهای اسلامی اکثریت با اهل سنت است. اهل سنت از نظر کلامی و فقهی به فرقهها و مذاهب گوناگونی تقسیم میشوند.
مذاهب فقهی اهل سنت عبارتند از:حنفی، پیروان ابوحنیفه؛ مالکی، پیروان مالک بن انس؛ شافعی، پیروان محمد بن ادریس شافعی؛ حنبلی، پیروان احمد بن حنبل.
از نظر اعتقادی نیز اهل سنت به این فرقهها تقسیم میشوند: اشاعره، پیروان ابوالحسن اشعری؛ اهل حدیث، پیروان احمد بن حنبل؛ معتزله، پیروان واصل بن عطا؛ ماتریدیه، پیروان ابومنصور ماتریدی سمرقندی.
اصطلاح اهل سنّت از دو واژه عربی اهل و سنت ترکیب یافته است. اهل در لغت به معنای گروهی است که در امری از امور با هم شریک باشند مانند: اهل بیت که در پیوند خانوادگی، و اهل اسلام که در عقیده قلبی، شریک یکدیگرند.[۱] سنّت در لغت به راه و روش نیکو و پسندیده گفته میشود.[۲]
سنت در اصطلاح معانی مختلفی دارد:
در دهههای میانی سده ۲ قمری گروه عمده اهل سنت در مقابل «اصحاب رای» که به رای فقهی خود ارج مینهادند در فقه بر پیروی «اثر» یعنی روایات حاکی از گفتار و رفتار پیامبر اسلام به همراه گفتار و رفتار صحابه و تابعین، تکیه داشته با عنوان «اصحاب اثر» نام برده میشدند.[۴] تا اینکه شافعی فقیه قرن دوم، در فقه، نظامی مدون و روشمند عرضه کرد و مبانی آن را در کتاب الرساله تحریر نمود. او در کتاب خود با انتقاد از فقهای پیشین اصحاب اثر، اقوال صحابه و تابعین را از تعریف سنت خارج کرد و آن را در حدیث نبوی منحصر نمود.[۵] پس از او شاگردش احمد بن حنبل در مسئله خلق قرآن در برابر معتزله مقاومت کرد و در رأس اهل حدیث قرار گرفت[۶] او با اندکی اختلاف راه شافعی را پیمود و سنّت را چنین تعریف کرد: سنت در نزد ما آثار رسول خداست و اصول سنت تمسک به آن چیزی است که اصحاب رسول خدا بر آن بودند. او دیدگاههای محدثین را دیدگاه «اهل سنت» نامید و مخالفان خود را اهل بدعت خواند و کتاب اصول السنه را تدوین نموده در پرتو حمایت متوکل خلیفه عباسی و علم و زهد خویش تاثیر قابل توجهی بر اهل سنت نهاد.[۷] تا جایی که اهل حدیث و یا اهل سنت در پیروان ابن حنبل خلاصه گردید، و متکلمان و خردورزان و هر کس که به نوعی بر عقیده اسلامی، با خرد استدلال میکرد، از چتر اهل سنت بیرون رفت و از این اصطلاح، جز اصحاب حدیث به رهبری احمد بن حنبل چیزی به اذهان خطور نمیکرد.[۸]
در آغاز قرن چهارم ابوالحسن اشعری در مسجد جامع بصره از اعتزال توبه کرد و خود را پیرو احمد بن حنبل نامید و به تنظیم عقاید سنت موروث از احمد، پرداخت و همزمان با او ابومنصور ماتریدی سمرقندی در مشرق جهان اسلام با برنامهای مشابه ابوالحسن اشعری ظهور کرد. این دو به مرور زمان به عنوان پیشوای اهل سنت و جماعت در علم کلام مطرح شدند.[۹]
اصطلاح اهل سنت و جماعت، با قید سنت، مذاهب بدعتگذار و با قید جماعت، مذاهب اهل خروج را از جرگه اکثریت خارج کرده است؛ اما باید توجه داشت که مقصود از سنت و بدعت در اینجا، سنت و بدعت برپایهٔ تعریفی است که اکثریت از این دو اصطلاح داشتهاند. در طول تاریخ اسلام، نمیتوان گروهی از مسلمانان را نام برد که نسبت انحراف از سنت و گرایش به بدعت را برخود پسندیده باشند. در حال حاضر، تنها گروههایی از مسلمانان که از شمول تعبیر اهل سنت و جماعت خارج هستند، گروههای شیعه و اباضیهاند، اما در نگاه تاریخی، باید یادآور شد که برخی از شعب کلامی مسلمانان، همچون معتزله و مرجئه نیز از سوی اکثریت در شمار اهلسنت و جماعت شمرده نمیشدهاند.
در صورتی که تبیین مرزهای تاریخی میان اهل سنت و جماعت با گروههای دیگر موردنظر باشد، نکات بسیاری باید مورد توجه قرار گیرد، اما مرزبندی میان اهل سنت و جماعت و گروههای دیگر در عصر حاضر، عملاً بر مبنای دیدگاه مذاهب نسبت به خلفای نخستین صورت میپذیرد. بدین توضیح که اهل سنت و جماعت، با وجود گوناگونی طیفهای آن، بر مشروعیت خلافت ۴ خلیفۀ نخستین اتفاق نظر دارند، در حالی که شیعیان -به طور خاص امامیه و اسماعیلیه- حضرت علی(ع) را جانشین بلافصل پیامبر(ص) میشمارند و اباضیه نسبت به خلافت عثمان و حضرت علی(ع)، انتقاداتی را وارد میدانند. شعبه زیدیه از شیعه با وجود اینکه بیش از دیگر گروههای شیعه به اهل سنت و جماعت نزدیک گشتهاند، ولی هنوز برخی دیدگاههای مبنایی ایشان در باب امامت، این فرقه را نیز از اهل سنت و جماعت متمایز نگاه داشته است.[۱۰]
از میان مذاهب گوناگون اهل سنت، چهار مذهب حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی در طول تاریخ بیش از همه اهمیت یافته و در حال حاضر نیز اکثریت قریب به اتفاق اهل سنت و جماعت پیرو همین مذاهب چهارگانهاند. به عنوان مذاهب دیگر فقهی در میان اهل سنت و جماعت باید از مذهب اوزاعی، مذهب سفیان ثوری، مذهب ابوثور و مذهب ظاهری یاد کرد که جز آثار بسیار محدود از مذهب اخیر، همگی به تاریخ سپرده شدهاند. مذهب ظاهری امروزه به عنوان مذهبی از مذاهب هشتگانهٔ مسلمین، مورد توجهی محدود قرار گرفته است. افزون بر آنچه یاد شد، باید حرکتهایی اصلاحگرا در فقه اهل سنت و جماعت را موردتوجه قرار داد که به دنبال استنباط مستقیم احکام فقهی از ادله و نصوص شرعی است و پیروی مذهبی خاص از مذاهب اربعه را کنار نهاده است.[۱۱]
بزرگترین مذهب اسلامی است. امام این مذهب ابو حنیفه نعمان بن ثابت است. ابوحنیفه، مذهب فقهی خود را بر منابع قرآن، سنت نبوی، قول صحابی، قیاس، استحسان، اجماع و عرف بنا نهاد. برخی علت تمسک به قیاس در فقه ابوحنیفه را کمبود حدیث معتبر نزد وی دانستهاند.[۱۲] آنچه در مساله قیاس موجب تمایز ابوحنیفه از دیگران بود، میزان کاربرد و به ویژه چگونگی برخورد در موارد تعارض قیاس با ادله ضعیف نقلی همچون خبر واحد و برخی ظواهر بود. همین نکته، باعث میشد تا برخی معاصران حدیثگرای ابوحنیفه همچون مالک که خود قیاس را در فقه به کار میبستند، بر قیاس او اشکال گیرند.[۱۳]
به پیروان مالک بن انس، مالکی گفته میشود. مالک کتابی در حدیث با نام «الموطأ» دارد. او در «اجتهاد» خود اعتماد بر قرآن کریم و حدیث میکرد و اگر حدیثی پیدا نمیکرد به «قیاس» رجوع مینمود. مذهب مالکی در مدینه نشأت یافت و در حجاز منتشر گشت سپس اهل مغرب و اندلس آن را پذیرفتند و اکنون این مذهب در مراکش و الجزایر و تونس و لیبی و مصر و سودان و بحرین و کویت رواج دارد و پیروان آن قریب پنجاه میلیون مسلمانند.[۱۴]اصول مذهب فقهی مالکی عبارتند از قرآن، سنت نبوی، عمل اهل مدینه، قول صحابی (در صورت فقدان حدیث نبوی)، مصالح مرسله، قیاس، سد ذرایع، اجماع، عرف و عادت، استحسان و استصحاب.[۱۵]
محمد بن ادریس شافعی بنیانگذار این مکتب است. شافعی مابین سال های۱۴۶ تا ۱۵۰ قمری در غزه به دنیا آمد ودر سال ۲۰۴ وفات یافت. او از مالک بن انس و محمد بن حسن شیبانی شاگرد ابوحنیفه بهره برد. اصول مذهب شافعی بر قرآن و سنت نبوی، اجماع و قیاس استوار است.[۱۶] وی با داخل کردن مذهب حنفی با مالکی روشی نوین را بنا نهاد که از حدیث در آن بهره میجست. شافعی در عهد خلافت امین عباسی، در عراق کتاب قدیم خود به نام «حجت» را تألیف کرد. چند سال بعد در مصر، آراء جدید خود را که «قول جدید» از آن یاد میشود، منتشر کرد. آرائش در کتاب الامّ گرد آمده است. پس از غلبه صلاح الدین ایوبی بر مصر فقه شافعی در آنجا رونق گرفت.[۱۷]
احمد بن حنبل (۱۶۴-۲۴۱ق) امام این مذهب است. او از بزرگان محدثین اهل سنت است. در این تردید است که آیا خود او فتوای مجتهدانه میداده است یا از فتوا پرهیز داشته و تنها به روایت عمل میکرده و شاگردانش بودهاند که آراء او را منتشر کردند.[۱۸] ابن قیم جوزیه از مریدان احمد بن حنبل، اصول مذهب و منابع فقه حنبلی را در پنج اصل خلاصه کرده است: نصوص، فتوای صحابه، اخذ به فتوای نزدیکتر به کتاب و سنت در هنگام اختلاف فتاوا، اخذ به حدیث مرسل و ضعیف در هنگامی که حدیث مسند و صحیح نباشد، قیاس در صورتی که هیچ نوع حدیث و فتوای صحابه نباشد. این پنج اصل به ترتیب ذکر بر دیگری مقدم است.[۱۹] برخی از معاصرین ادعا کردهاند احمد بن حنبل در استنباط خود به هشت دلیل تکیه کرده است: قرآن، سنت، فتوای صحابه، اجماع، قیاس، استصحاب، مصالح مرسله، سد ذرایع.[۲۰]
گروه و جریانی در میان اهل سنت که عهدهدار گردآوری، آموزش و گسترش احادیث بودند و با استناد به ظاهر احادیث درباره مسائل اعتقادی و فقهی نظر میدادند و استفاده کنندگان از روشهای استدلالی عقلی در زمینه فقه و کلام را نکوهش میکردند.[۲۱] مالک بن انس، شافعی، احمد بن حنبل و داود بن علی اصفهانی رئیس مذهب داودیه از بزرگان اهل حدیث در عرصه فقه بشمار میآیند.[۲۲] در زمان درگیری میان اهل حدیث و متکلمین، احمد بن حنبل به دلیل مقاومت در برابر فشارهای مأمون و معتصم عباسی که از حامیان معتزله بودند رهبری اهل حدیث را به عهده گرفت و با پافشاری بر قدیم بودن قرآن با نگارش کتاب «اصول السنة» به تنظیم نظریات اهل حدیث در عرصه مسائل اعتقادی پرداخت.[۲۳] اهل حدیث صفات خبری خدا را به همان معنای ظاهری میگیرند و میگویند مومنان خدا را در آخرت همچون ماه شب چهاردهم میبینند.[۲۴] قرار گرفتن معتزله در مقابل شیوه ظاهرگرایانه اهل حدیث موجب شد در اوائل قرن چهارم افرادی همچون اشعری و ماتریدی در دفاع از آن درصدد عقلانی کردن آن برآیند. و مذاهب کلامی بعدی اهل سنت را پایه گذاری کنند.[۲۵]
معتزله جریانی فکری در اهل سنت است که عقلگرایی را مبنای فکری خویش قرار داد و با پذیرش حجیت عقل، قلمرویی وسیع در حوزه نظر و عمل برای آن ترسیم نمود.[۲۶] نخستین رهبر این گروه واصل بن عطاء (م۱۱۰ه.ق) بود. او با طرح این نظریه که مرتکب گناهان کبیره نه کافر و نه مؤمن بلکه در میان دو مرحله کفر و ایمان است در اثنای جلسه درس استادش حسن بصری از درس او به کناری از مسجد رفت و به همین خاطر او و پیروانش معتزله نام گرفتند.[۲۷] معتزله با نظریه «قدیم بودن قرآن» مخالف بوده به خلق و حدوث قرآن اعتقاد داشتند و صفات ازلی خدا را عین ذات او میدانستند.[۲۸] یکی از اصول اعتقادی آنان عدل است. آنها به «حسن و قبح عقلی» اعتقاد داشتند و در پرتو آن معتقد بودند که از خدای عادل عملی که عقل آن را قبیح میداند سر نمیزند.[۲۹] اصول بنیادین اعتقادی مذهب معتزله به اصول خمسه معروفند. که عبارتاند از: توحید صفاتی، عدل، وعد و وعید (قطعی بودن پاداش و کیفر الهی)، منزلتی میان دو منزلت، امر به معروف و نهی از منکر.[۳۰]
پیروان مکتب کلامی ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری (۲۶۰-۳۳۰ق). وی شاگرد ابو علی جبائی از عالمان معتزلی بود اما در حدود چهل سالگی از معتزله دست برداشت و باقی حیات را در مبارزه با آنان گذراند. و کتب بسیار در اثبات روش خود نوشت. ابو الحسن اشعری در فروع فقه تابع مذهب امام شافعی بود ولی در اثبات عقاید دینی با وجود نهی اصحاب سنت و حدیث، ادله کلامی را بکار برد. و اصول آن را با عقاید اهل سنت و جماعت وفق داد و مذهب اشعری را بنیاد نهاد.[۳۱] اشاعره صفات خداوند را غیر از ذات دانسته[۳۲] و کلام الله را قدیم میدانند.[۳۳]
همزمان با ابوالحسن اشعری که در عراق خود را یار و یاور احمد بن حنبل معرفی نمود، ابومنصور ماتریدی سمرقندی (۲۵۰ – ۳۳۳ق)، در مشرق جهان اسلام به جانبداری از اهل حدیث برخاست. البته بدون اینکه این دو از هم اطلاعی داشته باشند.[۳۴]ماتریدی از آراء کلامی ابوحنیفه اقتباس زیادی نموده است. علاوه بر اینکه پیروان ماتریدی در فقه پیرو ابوحنیفهاند.[۳۵] ماتریدیه تلاشی برای جمع میان معتزله و اهل حدیث بود و در استدلالهای کلامی به عقل بها میدهد و از نقل نیز بهره میبرد.[۳۶] دیدگاه وی در الاهیات، تنزیهی است.[۳۷] برخی میان ماتریدیه و اشاعره تفاوت مهمی نمیبینند. اما بیشتر محققان آراء و روش کلامی ماتریدیه را از اشاعره جدا میکنند. ابوزهره میگوید: «در روش ماتریدی عقل سلطه عظیمی دارد. اما اشاعره به روش نقلی پایبندند و آن را با عقل تأیید میکنند. اشاعره در خط میان اهل حدیث و اعتزال قرار گرفتهاند و ماتریدیه میان اشاعره و اعتزال.»[۳۸]
وهابیها طرفداران محمد بن عبدالوهاب هستند که در اواخر قرن دوازده هجری به ترویج افکار ابن تیمیه پرداختند[۳۹] که معتقد بود برخی اعتقادات و اعمال مسلمانان با توحید عبادی ناسازگار است.[۴۰] آنها توسل، ساخت بنا بر قبور، زیارت و طلب شفاعت را بدعت و شرک میپندارند.[۴۱]
البته در کنفرانسی که با عنوان “اهل سنت و جماعت کیست؟” از ۲۵ تا ۲۷ اگوست ۲۰۱۶ با حضور امام اکبر الازهر و ۲۰۰ تن از عالمان اهل سنت در پایتخت چچن برگزار شد، وهابیت جزء مذاهب اعتقادی اهل سنت به حساب نیامد و اهل سنت منحصر در اشعریه، ماتریدیه و اهل حدیث دانسته شد.[۴۲]
بیانیه اختتامیه آن
نی نی سایت